بمباران مرگبار؛ هدیه روز کودک برای کودکان غزه
01:10 2023/11/20

اینجا غزه است، شهر آتش و دود و خون....، شهر بدن‌های تکه تکه شده و کودکان زخمی و مجروح، شهر مادران و پدرانی که هر روز داغدار فرزند می شوند و کودکان یتیمی که هر روز به تعدادشان اضافه می شود.

سری به خیابان های شهر می زنیم...، خانه‌ها روی هم آوار شده‌اند، تنها صدایی که می‌شنوی صدای ناله و گریه‌هایی است که از بازماندگان حادثه می‌آید. گاهی باد ملایم خاک‌های نشسته بر خانه‌های ویران شده را بلند می‌کند و بوی خاک، خاکستر و باروت و خون در فضا می‌پیچد.

 

 

مردی از لابلای مخروبه های به جا مانده از بمباران شب گذشته، همسر و فرزندانش را صدا می‌زند، هر بار که احساس می‌کند صدایی از زیر آوار می آید، صدایش را بلندتر می‌کند... دخترم، عزیزم، بابا...

او بعد از مدتی ناامید از این که جوابی نمی‌شنود، گوشه دیگری از مخروبه را زیر و رو می کند...

کمی آن طرف‌تر مرد دیگری آنقدر با دستان خالی آوار را زیر و رو کرده که انگشتانش زخمی شده، هر بار که دست می اندازد تا تکه‌ای از آوار را کنار بزند، از نوک انگشتانش تا عمق وجودش می‌سوزد، اما دردی عمیق تر وادارش می کند همچنان ادامه دهد ...

 

 

کمی آن سوتر مردی روی خانه‌ای ویران شده زانوی غم بغل کرده و عروسک به جا مانده از دختر ۴ ساله اش را نوازش می‌کند و با خودش زیر لب حرف می زند، می گوید نکند دخترم زیر آوار تشنه‌اش شده باشد، نکند دارد من را صدا می‌زند و من نمی‌شنوم...

 غم عجیبی در کوچه های ویران شده شهر پیچیده است. هر از گاهی صدای غرشی می‌آید و بعد خانه‌ای آتش می‌گیرد و روی هم می‌ریزد...

مردی جسم تکه تکه شده فرزندش را در مقابلش قرار داده، گاهی با آن درد دل می کند و گاهی می‌نشیند و اشک می‌ریزد و بعد از مدتی بلند می شود و با صدایی بلند فریاد می زند؛ آهای بایدن! می‌بینی ؟ من بر جسم تکه تکه شده فرزندم سجده می کنم!....

 

 

به بیمارستان می‌رویم، حال و هوای عجیبی در بیمارستان است، اجساد کودکان را به ترتیب گوشه ای خوابانده اند، مادری همچنان از جسد کودکش دل نکنده و برایش لالایی می‌خواند، پدری دست کودک بی‌جانش را گرفته و خاطراتش را مرور می‌کند.

تخت‌های بیمارستان پر شده و مجروحان را روی زمین خوابانده‌اند، آنقدر تعدا مجروحان زیاد است که کادر درمان نمی‌دانند به کدام رسیدگی کنند، یکی از پرستاران کم شدن ذخیره دارو و اقلام پزشکی در بیمارستان می‌گوید، یکی دیگر می‌گوید چند شب است که دو ساعت هم نخوابیده....

 

 

نزدیک راهروی ورودی بیمارستان یک چیزی شبیه زیرانداز وجود دارد که چندین کودک زخمی روی آن خوابیده‌اند، صدای گریه کودکان قطع شدنی نیست و کادر درمان هم دارویی برای تسکین درد آنها ندارند.

کودکان گرسنه‌ شده اند ولی شیرخشک در بیمارستان تمام شده، بدن کودکان از درد و گرسنگی می‌لرزد، آنها به شدت ترسیده‌اند، خیلی از کودکان مادران خود را از دست داده‌اند و بهانه مادر را می گیرند...

 

 

کودکی با صورتی زخمی روی صندلی نشسته، از بیان نصفه و نیمه کلمه «مامان» می‌شود فهمید که تازه بیان این کلمه را یاد گرفته، بیشتر از یکسال نمی‌خورد داشته باشد، اسمش را کسی نمی‌داند، فقط گفته شده پدر و مادرش زیر آوار مانده اند و او تنها کسی است زنده از زیر آوار بیرون آمده، صورتش زخمی شده، مدام گریه می کند و صدا می‌زند « ماما...»

حیاط بیمارستان پر است از مردمی که برای نجات جان خود به آنجا پناه برده‌اند، به ساعت نمی‌رسد که یک کودک مجروح را به بیمارستان می آورند، یکی از کودکان از شدت سوختگی گریه‌اش قطع نمی‌شود، آتش لباس و پوست بدن کودک را به هم چسبانده است...

 

 

در بیمارستان لحظه‌ای سکوت نیست، یا صدای گریه است یا ناله یا آمبولانس‌هایی که با سرعت می‌روند و با مجروحین باز می‌گردند، در میان این هیاهو و سر و صدا یکدفعه صدای عجیب آسمان بیمارستان را در بر می‌گیرد، صدا به سرعت زیاد می‌شود و پشت آن بمب‌های ارتش صهیونیستی بر روی بیمارستان فرود می‌آید، به ثانیه نرسیده بیمارستان آتش می‌گیرد و دیوارها روی هم فرو می‌ریزد، چند دقیقه بعد سکوت همه جا را فرا می‌گیرد، دیگر نه صدای گریه‌ بچه‌ها می‌آید و نه خبری از ناله‌های مجروحان است...

 

 

این تنها بخش کوچکی است از واقعیت آنچه در غزه می گذرد، گوشه هایی از آنچه از فیلم ها و تصاویر و در گفت وگو با خبرنگاران و کسانی که در غزه حضور دارند، شنیدیم و نوشتیم، واقعیت بسیار تلخ تر و دردناک‌تر است و متاسفانه همچنان در غزه قصه همین است...

امروز که در روز جهانی کودک قرار داریم، 44 روز از حملات اسرائیل به غزه می‌گذرد، در این مدت بیش از 5500کودک فلسطینی در غزه به شهادت رسیده‌اند.

پایان پیام/