ریشه آمریکا
07:40 2022/07/03

خبرگزاری فارس ـ یادداشت ـ حسین معینی: روند شکل‌گیری کشوری به نام آمریکا که امروز متشکل از 50 ایالت است، پیوند عمیقی با ایجاد فرهنگی دارد که خروجی آن می‌شود حقوق بشر آمریکایی.

ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که پس از قتل و غارت‌های سنگینی که دولت‌های اسپانیا، پرتغال، هلند، فرانسه و انگلستان در سده‌های شانزده تا هجده در قاره آمریکا خصوصا در بخش‌های شمالی آن انجام می‌دهند، بخش‌های وسیعی از این سزمین را نه تنها به عنوان مستعمره که به عنوان بخش‌هایی از خاک خود تلقی می‌کنند؛ به عنوان مثال اسپانیایی‌ها که از طریق مکزیک تصرف غرب آمریکای شمالی را در برنامه داشتند، تا سواحل کارولینای شمالی پیش رفتند و در مدت سه سال به دره می‌سی‌سی‌پی، تگزاس و اوکلاهما رسیدند. سیاحان دیگر اسپانیایی هم به کلرادو و نیومکزیکو، آریزونا، نوادا، کالیفرنیا سفر کردند و این مناطق به تدریج جزء متصرفات اسپانیا شد.

اسپانیایی‌ها هنگامی که به کالیفرنیا و سواحل اقیانوس آرام دست پیدا کردند، در قرن هجدهم قوای نظامی نیرومندی را برای مقابله با روس‌ها مستقر کردند و به تدریج امپراتوری پهناور آمریکایی خود را نه به صورت یک مستعمره بلکه به عنوان ایالات وابسته به اسپانیا مستقر کردند و برای آن نایب‌السلطنه تعیین نمودند.

از طرف دیگر انگلیسی‌ها از اوایل سده هفدهم تمایل به مهاجرت به سرزمین‌هایی که جزئی از مستعمرات جدید بریتانیا بود پیدا کردند و تا سال 1640 در حدود 60.000 نفر از مردم انگلستان به آمریکای شمالی مهاجرت کردند که اغلب آنان در ایالت ویرجینیا و ایالت ماساچوست استقرار یافتند.

در طول سده‌ی هفدهم، سیزده ایالت مهاجرنشین انگلیسی در سواحل شرقی آمریکای شمالی و در کنار اقیانوس اطلس شکل گرفتند که به عنوان مستعمرات انگلیس تحت کنترل حکومت مرکزی بودند. انگلیسی‌ها که به تمام سرزمین‌های آمریکای شمالی چشم طمع داشتند در نهایت طی جنگ‌های متعددی که با اسپانیا، هلند و فرانسه طی 70 سال از قرن هفدهم و هجدهم داشتند، توانستند خود را به صورت قدرت بلامنازع آمریکای شمالی تثبیت کنند. این در حالی بود که انگلیسی‌ها دیرتر از سایر اروپایی‌ها به دنیای جدید و نویافته پا گذاشته بودند.

پس از این پیروزی‌ انگلیسی‌ها که برای غارت هند تجربه تأسیس کمپانی هند شرقی را داشتند برنامه‌ریزی مفصلی برای بهره‌مندی از معادن و ظرفیت‌های طبیعی ناب این بخش از قاره آمریکا می‌کنند. آنها با بسط دادن تجارت برده و انتقال سیاه‌پوستان از اقصی‌نقاط دنیا به مستعمرات جدید خود ثروت هنگفتی کسب کردند.

تجار بریتانیایی با استفاده از نیروی کار رایگان بردگان آفریقایی از طریق بندرهای غربی این کشور مثل منچستر و گلاسگو و لیورپول سیستم تجاری بسیار پرسود و بی‌سابقه‌ای ایجاد کردند. دولت بریتانیا برای تأمین مخارج جنگهای استعماری و رقابت با قدرت‌های دیگر اروپایی ابتدا مالیات‌های تجارت بین این کشور و مستعمرات آمریکایی را بالا برد و سپس بطور فزاینده اقدام به دخالت و کنترل تجارت نسبتاً آزاد بین بریتانیا و مستعمراتش در قاره آمریکا کرد. این دخالت‌ها تا حدی بود که اقتصاددان مشهور آدام اسمیت در مورد عواقب آن به دولت بریتانیا هشدار داده بود.

مهاجرنشین‌ها موظف بودند که فراورده‌ها و مواد اولیه‌ی تولیدی خود را فقط به بازرگانان انگلیسی بفروشند و فقط کالای انگلیسی را خریداری و مصرف کنند. این کار موجب زیان مهاجران می‌شد کم کم زمینه‌ی نارضایتی آنها را فراهم کرد. تجار و مستعمره‌نشینان از شرایط موجود ناراضی بودند و بالاخره به شورش علیه حکومت بریتانیا دست زدند.

دولت‌های اسپانیا و فرانسه که در آن دوران بزرگ‌ترین رقیب امپراتوری بریتانیا بودند، و در همین بخش‌ها شکست سنگینی از انگلیسی‌ها خورده بودند، به این امید که بتوانند دست بریتانیا را از مستعمرات وسیع آمریکای شمالی کوتاه کنند، به شورشیان کمک مالی و تسلیحاتی کردند تا آمریکا را تبدیل به متحد خود در مقابل بریتانیا کنند؛ کمک‌هایی که منابع آن حاصل چندین دهه غارت جهان و به خاک و خون کشیدن مردم بود.

در جریان این نبردها استقلال ۱۳ مستعمره آمریکای شمالی با صدور اعلامیه استقلال آمریکا در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶ بدست آمد. این ۱۳ مستعمره سابق در حالی اعلام استقلال کردند که هیچ یک هنوز دارای ویژگی‌های حقوقی یک دولت - ایالت نبودند. با رفع مسائل حقوقی در ۱۷۷۷ و امضای اولین پیمان اتحاد در ۱۷۸۱، ایالات متحده آمریکا متشکل از ۱۳ ایالت بنیان گذاشته شد.

در اواخر قرن نوزدهم آمریکایی که از ثروت بیکران، ده‌ها هزار هکتار زمین و نیروی کار ارزانی که در اختیار داشت بهره‌مند شده بود دیگر آن کشور با قدرت درجه 2 به حساب نمی‌آمد.

رمز این حرکت پر شتاب را می‌توان در به کار بستن دکترین مونرو که برخاسته از تفکرات جیمز مونرو رییس جمهور وقت آمریکا بود دانست که در سال 1823 در نطق سالانه خود آن را مطرح کرد.

این دکترین بر 2 پایه استوار بود؛ 1- دولت ایالات متحده آمریکا اعلام کرد که در جنگ‌های بین قدرت‌های اروپایی و مستعمرات آنها دخالت نخواهد کرد و بی‌طرف خواهد بود. 2- آمریکا اعلام کرد وقوع جنگ یا فعالیت استعماری در قاره آمریکا را به عنوان حرکتی خصمانه تلقی می‌‌کند و دست به دفاع مسلحانه و حمله متقابل خواهد زد.

دکترین مونرو هرچند به ظاهر در برابر سیاست‌های توسعه‌گرایانه اروپاییان اتخاذ شده بود، اما به تدریج به سیاستی برای افزایش نفوذ و سلطه ایالات متحده بر قاره آمریکا بدل گردید. مساحت آمریکا تا اوایل قرن نوزدهم، یک سوم اندازه کنونی بود اما سیاست‌های توسعه‌طلبانه آنها موجب گسترش مرزهای آن تا وضعیت کنونی گردیده است.

توماس جفرسون، یکی از بزرگترین بنیانگذاران آمریکا هم این چنین تبلیغ می‌کرد که کشورش مسوولیت الهی دارد که نه تنها یک امپراتوری آزاد در سرزمین خود برقرار سازد، بلکه باید سایر مردم را هم متمدن کند.

جفرسون عنوان می‌کرد که فرق بین امپراتوری آزاد و امپراتوری‌های قدیمی این بود که امپراتوری آزاد نه تنها براساس آزادی ساخته می‌شود بلکه جنگ، زور و از بین بردن حقوق دیگران رخ نمی‌دهد.

البته در عین حال معتقد بود که آمریکا باید برای بقا و تداوم خود سرزمین های بیشتری را تصاحب کند. بر همین اساس طی قرن ۱۹ مرزهای آمریکا از کرانه اقیانوس اطلس تا سواحل اقیانوس آرام گسترده شد.

اما به رغم شعار امپراتوری بی‌همتای آزادی، آنان از روش‌های امپراتوری‌های قدیمی، یعنی جنگ و کشتار و پاکسازی نژادی برای تصرف سرزمین ها استفاده کردند. به عنوان مثال با اینکه طبق قانون اساسی آمریکا دولت فقط با تصویب مردم بومی می‌توانست سرزمینی را به خود ملحق کند، اما جفرسون - که خود نقش مهمی در نگارش قانون اساسی داشت - بدون نظرخواهی از اهالی لوئیزیانا (از مستعمرات فرانسه) آن را از ناپلئون خرید و این قانون را نقض کرد. آنها چند سال بعد در سال 1822 قسمت دیگر که شامل ایالت فلوریدا می‌شد را هم از دولت اسپانیا خریداری کردند تا نشان دهند به حتی به قانونی خود تدوین کرده‌اند نیز پایبند نیستند.

آنها برای تسخیر سرزمین‌هایی از مکزیک ابتدا آنها را غیرمتمدنان و بی‌فرهنگ‌هایی معرفی می‌کنند که به دلیل نژادشان قادر نیستند که بر سرزمین‌های خود حکومت کنند و به همین بهانه وارد جنگ با آنها می‌شوند.

جنگ‌های پی‌در‌پی علیه سرخپوستان و به خاک و خون کشیدن آنها سرزمین‌های زیادی مانند آریزونا، کالیفرنیا، نیومکزیکو، نوادا، تگزاس و اکلاهما را به آمریکا ملحق کرد.

تداوم محوریت دکترین مونرو سیاست‌های توسعه‌طلبانه آمریکا را هم تشدید کرد، آمریکا تلاش کرد تا با خارج کردن رقبای اروپایی خود،‌ قاره آمریکا را به حیاط خلوت خود تبدیل کند، به این ترتیب با اسپانیا که از چهار قرن قبل به صورت سنتی در این قاره حضور داشت وارد جنگ شدند و کوبا، پروتوریکو، گوام و جزایر هاوایی  را از کنترل اسپانیایی‌ها خارج کردند.

آمریکایی‌ها در خلیج مانیل فیلیپین هم نبردی سریع علیه ناوگان دریایی اسپانیا به راه انداختند و آنها را نابود کردند تا اسپانیایی‌ها مجبور شوند در برابر 20 میلیون دلار حاکمیت فیلیپین را به آمریکا واگذار کنند.

شکست اسپانیایی‌ها آغازی شد بر مداخلات تجاوزکارانه آمریکا در قرن بیستم؛ آنها با طرحی کودتا در کشورهایی نظیر دومینیکن، یونان، سوریه، ایران، اندونزی، شیلی و چاد و هزینه سنگین ده‌‌ها میلیارد دلاری در این کشورها افراد نزدیک به خود را به قدرت برسانند و از آنها بهره‌کشی کنند.

تجاوز نظامی در جریان جنگ‌های جهانی اول و دوم و تهاجم وحشیانه به کشورهایی نظیر ویتنام، کامبوج، لائوس، افغانستان و عراق،‌همچنین ترور سیاست‌مداران و حذف مخالفان دیگر رویکردی بود که از قرن بیستم آمریکایی‌ها در پیش گرفتند و تا امروز نیز آن را ادامه داده‌اند.

آمریکایی که مردمان آن را مهاجران انگلیسی تشکیل می‌دادند، ابتدا با کمک اسپانیا و فرانسه علیه بریتانیا جنگ می‌کند و بر آن فائق می‌آید، سپس به سراغ کشورهایی که یاری کرده‌اند تا از زیر یوغ بریتانیا خارج شود می‌رود و با آنها نیز می‌جنگد تا نشان دهند علی‌رغم شعارهایی که سر می‌دهد، برای رسیدن به اهداف خود که هیچ خط قرمزی برای خود متصور نیستند.

این کشور در جنگ‌های خود به جنایاتی دست زده است که شاهدان آن نیز یا از روایت آن خودداری می‌کنند یا با اکراه آن را نقل می‌کنند؛ از جنایتی تحت عنوان «می‌لای» در ویتنام در قرن 20 میلادی تا جنایاتی که سیمور هرش، روزنامه‌نگار تحقیقی آمریکایی از زندان ابوغریب در قرن 21 میلادی روایت می‌کند و آن را فراتر از جنایت می‌لای می‌نامد.

انتهای پیام/