۱. دوگانۀ «فرهنگ بنیانی/ اقتصاد بنیانی». فرهنگ، فرع و حاشیه نیست، بلکه در نظام اجتماعی، اصل و اساس است؛ چه از جهت «علّی» و چه از جهت «ارزشی». برخلاف نگاههای رایج که فرهنگ را امر صوری و خنثی و بیتأثیر قلمداد میکنند، باید فرهنگ را پهنۀ دارای «نقش علّیِ تمامعیار» و «ملاک انسانیّت» انگاشت که هم بر ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی، اثر کلان و تعیینکننده میگذارد و هم کمال و سعادت فرد و جامعه از آن برمیخیزد. ازاینرو، باید غیر فرهنگ به فرهنگ، «وابسته» و «مشروط» شود. این نگاه از نظریۀ «اصالت فرهنگ» برمیخیزد. درعینحال، ممکن است در برخی مواقع، امور دیگر در مقایسه با فرهنگ، «اولویّت» و «تقدّم» یابند؛ بهطوریکه باید بیش از فرهنگ، دربارۀ آنها کار کرد. در اینجا، سخن از «اولویّت» و «تقدّم» است نه «اصالت» و «بنیانبودن».
شرایط خاص اجتماعی، حتّی میتوانند به «امور غیراصیل» نیز ترجیح و تقدّم بدهند و «امر اصیل» را به صورت موقت و موسمی، به حاشیه سوق بدهند. از سوی دیگر، نباید تصوّر کرد که تقدّم یک امر به معنی آن است که باید نسبت به همۀ ساحتهای دیگر، «بیاعتنا» بود و آنها را «رها» کرد، بلکه به این معنی است که در چهارچوب اقتضاهای کنونی و گذرا، باید «تمرکز» و «تکیه» بر روی یکی از ساحتها داشت. از جمله در دهۀ اخیر، همواره «اقتصاد» نسبت به «فرهنگ»، ترجیح داشته است؛ با وجود آنکه در تفکّر رهبر انقلاب، فرهنگ نسبت به همۀ عرصههای دیگری زندگی اجتماعی و حکمرانی، اصالت دارد.
۲. دوگانۀ «مردمی/ متمرکز». دولت اسلامی یک دولت حداکثری و تمامیّتخواه در فرهنگ نیست، بلکه «فرع بر جامعه» است؛ یعنی اصل بر این است که جامعه، نقشآفرینی کند و فرهنگ عمومی را به پیش ببرد و در آنجا که جامعه توان ندارد و کاستی به وجود میآورد، دولت به میدان پا بگذارد. در این صورت، باید نقشهای «سیاستی» و «نظارتی» را به دولت سپرد و نقشهای «تولیدی» و «مضمونی» را به عرصۀ عمومی و فعّالان فرهنگی آن سپرد. در واقع، دولت به «چهارچوبپردازی» و «قاعدهگذاری» مشغول است و میکوشد بستر را برای حرکت محتواییِ جامعه فراهم نماید. این طراحی، بر نظریۀ «مردمسالاری اسلامی» تکیه دارد. پس دولت اسلامی، نه دولت «بیطرف» و «سکولار» است که فرهنگ را به حال خویش رها سازد و سرنوشت آن را به بازار عرضه و تقاضای فرهنگی واگذارد، و نه دولت «اقتدارگرا» و «متمرکز» است که صدر و ذیل فرهنگ را در اختیار خویش بگیرد و مجال کنشگری فرهنگیِ مستقل و آزادی فرهنگی را بستاند.
۳. دوگانۀ «گفتمان/ آمرانهگی». حاکمیّت اگرچه از قدرت رسمی برخوردار است؛ اما نباید بر زور و قهر و غلبه تکیه کند و ارزشهای فرهنگی را به جامعه تحمیل نماید، بلکه باید مسیر «زمینهسازی» را انتخاب کند و به گونهای جامعهسازی و ساختارپردازی نماید که زندگی مؤمنانه، «ممکن» و «تسهیل» شود. باید ارزشهای فرهنگی در لایۀ فردی به «نظام معانیِ ذهنی» تبدیل شوند که درونی و نهادینه شده و در لایۀ اجتماعی به یک «جریان عمومی» که غالب و مسلّط شده است. این تلقّی بر نظریۀ «رشد اجتماعی» که در متون اسلامی آمده است، استورا است.
بر اساس این نظریه، باید به فرد و جامعه، این امکان را داد که شناخت حاصل کنند و بفهمند و صاحب تجربه شوند و در مسیر همین «صیرورتها»، به کمال دست یابند. کمال حقیقی، امری اختیاری است و در آنجا که پای تحمیل در میان است، اثری از کمال نیز وجود نخواهد داشت. پس باید در درون افراد، «تحوّل باطنی» و «اتّفاق انفسی» رقم زد و حال و اوضاع «وجودی»شان را تغییر داد. اگر چنین شود، دگرگونیهای فرهنگی به صورت پایدار و خودجوش صورتبندی خواهند شد و حاجت به «نظارتها» و «تقنینها» و «مجازاتها» کاهش خواهد یافت.
در عین حال، نباید خاماندیشی کرد و نگاه آرمانیِ محض داشت و گمان کرد که همگان، دل به تغییر باطنی خواهند سپرد و ارزشها را در درون خویش، نهادینه خواهند کرد، بلکه بهطور طبیعی، هموار کسانی هستند که گردنکشی میکنند و جز با تحمیل و زور قانون، ملزم نمیشوند. در اینجا برای حفظ «مصالح جامعه» و به این دلیل که «حقوق جامعه» بر «حقوق فرد»، تقدّم دارد، دولت اسلامی باید به صورت قاطع و صریح، آزادیهای فرهنگی این عدّۀ اندک را محدود و مهار کند تا فسادپراکنی آنها در عرصۀ عمومی، به حیات معنوی دیگری گزند نرساند.
۴. دوگانۀ «الگو/ مفهوم». از آنجا که عموم مردم بیشتر با «محسوسات» و «عینیّات»، ارتباط دارند و از این مجرا، ارزشها را میپذیرند، باید افزون بر سازوکارهای مفهومی، «مصداقهای عینی» و «نمونههای عملی» از ارزشها را که در برخی از انسانها، «تحقّق» و «تجسّم» یافتهاند را به به عنوان الگو و گروه مرجع پیش روی آنها نهاد. این الگوها حتّی اگر مکتب هم نباشند، دستکم نقش قطبهای فرهنگی و گرانیگاههای فکری را ایفا خواهند کرد و به جامعه، جهت خواهند داد. در عالیترین سطح باید گفت اهل بیت - علیهمالسلام - چنین نقشی را نسبت به معارف و حقایق اسلامی ایفا میکنند؛ چون اینان، تجسّم کامل و عینیّت مطلق همۀ ارزشهای اسلامی هستند.
۵. دوگانۀ «عمل/ معارف». باید متناسب با «موقعیّتهای نوبهنو شونده»، معارف اسلامی و انقلابی را استخراج کرد و به عنوان راهحل و پاسخ، در متن موقعیّت نشاند. به بیان دیگر، باید به موقعیّتهای اجتماعی به چشم «ظرف» نگریست و در نسبت با آنها، ارزشهای فرهنگی را «ترجمۀ عملیاتی» کرد و از کتاب به جامعه سوق داد. حالت مسألهوارگی موقعیّتهای اجتماعی، یک فرصت برای ارائه و تثبیت ارزشها در متن زندگی عینی و واقعی مردم است؛ چنانکه سرمایۀ ایمان مردم را نقد و محقّق میکند. کافی است موقعیّتشناس باشیم و در هر موقعیّت، مسألهها و مشکلهها را استخراج کنیم و آنها اینها را به متون اسلامی ارجاع بدهیم و بکوشیم به هر یک از آنها، پاسخهایی را در قالب مفاهیم، ارائه نماییم. آنگاه این مفاهیم میتوانند به گذار جامعه از دشواریها و تنگناهای اجتماعی کمک کنند و بر بلوغ و رشد آن نیز بیفزایند.
۶. دوگانۀ هوشمندی/ انبوهه. ملاک اثرگذاری فعّالیّتهای فرهنگی، زیاد بودن تعداد آنها نیست و نباید کمّی و آماری به جهان فرهنگی نگریست، بلکه باید کوشید که با کمترینها و حداقلها، بیشترین نتیجه را کسب نمود. برای این امر، به جای طرحهای انفعالی یا دفاعی ساده، باید بر روی «نقاط ضعف دشمن» و «نقاط قوّت خود»، تکیه کرد و به این واسطه، معادله را به صورت «نامتقارن»، زیرکانه به نفع خود تغییر داد. مواجهۀ فرهنگیِ هوشمندانه، نه به طور ضروری، پُرتعداد و حجیم است، و نه مستقیم و مکانیکی، بلکه در آن، هم رندی نهفته است و هم زیرکی.
۷. دوگانۀ حکیمانه/ سطحی. باید از کارهای فرهنگی تزیینی و تشریفاتی که خاصیّت ندارند گریخت و در پی برنامههای «نافع» بود؛ چنانکه باید برنامۀ فرهنگی از «عمق محتوایی» و «اثر کیفی» برخوردار باشند و بتوانند به گونهای، تغییر فرهنگی ایجاد کنند. کارهای فرهنگیِ سطحی، یا بیاثر هستند و یا اگر هم اثری داشته باشند، اثرشان موقتی خواهد بود، حالآنکه کارهای حکیمانه، نظام معرفت و میل را در فرد تغییر میدهند و او را وارد یک عالم معناییِ تازه میکنند.
۸. دوگانۀ «فنآوری/ خامخواری». افزون بر اینکه نباید از نقطۀ صفر آغاز کرد و باید «ظرفیّتها» و «ثروتها»ی فرهنگی را شناخت و به کار گرفت، نباید این استعدادها و قابلیّتها را به صورت «خام» و «فرآورینشده»، به صحنه آورد، بلکه باید مجموعهای از «فنآوریهای فرهنگی» را برای «تبدیل» و «ترجمۀ» آنها به برنامههای فرهنگیِ عملیاتی و میدانی پدید آورد.
۹. دوگانۀ «مرزبندی/ اختلاط». هر چند نباید ارتباط «جهان فرهنگیِ بومی» را با «جهانهای فرهنگیِ بیگانه» گسست و منزوی و خویشبسنده شد، امّا در عین حال، نباید «مرزها» و «حریمها»ی فرهنگی را نادیده انگاشت و به عنوان تعامل و ارتباط، گرفتار «استحاله» و «هضمشدن» گردید. باید وضع ارتباطی بهگونهای صورتبندی شود که «استقلال فرهنگی» و «تشخّص هویّتیِ» ما مخدوش و رقیق نشود و ما به عنوان یک واحد فرهنگیِ متمایز، ارزشهای فرهنگی خویش را نبازیم.
این امر آنگاه اهمّیّت دو چندان مییابد که جبهۀ فرهنگی دشمن نیز در پی «نفوذ فرهنگی» و ایجاد «رخنۀ فرهنگی» در درون جهان فرهنگی باشد تا به این واسطه، سلطۀ فرهنگی خویش را تجدید نماید. در دورۀ کنونی، رهابودن فضای مجازی و شرطیشدن بخشهایی از جامعۀ ما نسبت به شبکههای اجتماعی بیگانه، زمینۀ چنین آسیبی را فراهم کرده و جامعۀ ما را به یک جامعۀ «در دسترس» دشمن و «سهلالوصول» برای جنگ شناختی تبدیل نموده است. این مه به آن دلیل است ما فضای مجازی را از قلمرو حکمرانی خویش خارج کردیم و تصوّر نمودیم که اعمال حکمرانی در فضای واقعی، کافی است و فضای مجازی، قدرت گزند رساندن به فضای واقعی را ندارد؛ حالآنکه در عمل مشاهده میکنیم که قدرت فضای مجازی در رستای ایجاد تغییر و فشار، بسیار فزونی گرفته است.
۱۰. دوگانۀ خلّاقیّت/ تکرار. اگرچه «ارزشهای فرهنگیِ» اسلامی و انقلابی به دلیل تکیه بر فطرت قدسی، ثابت و همیشگی هستند، امّا «روشهای فرهنگی» که اغلب، موقعیّتی و اقتضاییاند، رنگ کهنگی و تکرار میپذیرند. ازاینرو، باید متناسب با شرایط جدید و نیازهای نوپدید به بازاندیشی در سازوکارها و بازنگری در روشها رو آورد. بازسازی انقلابی نیز وابسته به بازآفرینی روشی است و باید از طریق یافتن «مسیرهای خلّاقانه» و «معبرهای نوآورانه»، به تولید و بازتولید ارزشهای فرهنگ در جامعه پرداخت.
پایان پیام/.