چگونه از منظر انقلاب اسلامی، خواست مردم و حقیقت یگانه‌اند
03:20 2023/06/13

رهبر الهی و مردمی انقلاب اسلامی در چهاردهم خرداد امسال تلاقی حقیقت و خواست مردم با انقلاب اسلامی و نهضت امام راحل چنین بیان فرمودند: «امام با بوجودآوردن انقلاب اسلامی و پیروزی آن به دست مردم، ساخت سیاسی سلطنتی را به مردم سالاری، حکومتی دست‌نشانده و ذلیل را به نظامی مستقل و متکی بر عزت ملی، رژیمی ضد دین را به نظامی اسلامی، استبداد را به آزادی و بی‌هویتی را به هویت ملی تبدیل کرد و یک ملت چشم‌دوخته به دست اجانب را به نیروی معجزه‌آفرین «ما می‌توانیم» مجهز ساخت که برطرف‌کننده همه مشکلات حال و آینده خواهد بود».

این بیان ترکیب ایمان به خداوند و ایمان به اراده و خواست و شخصیت مردم ایران است، این انقلاب در درجه اول یک رخداد (event) مردمی و الهی است؛ تلاقی «مردم و خدا»، «خواست مردم و حقیقت»، «واقعیت و آرمان»، «دین و سیاست» و نیز «آخرت و دنیا».

انقلابی اسلامی مردمی ترین انقلاب تاریخ جهان بوده است. در انقلاب فرانسه حدود ۱۰ درصد مردم و در انقلاب روسیه حدود یک درصد از مردم حضور داشتند. انقلاب روسیه عمدتاً مبتنی بر گروهی پیشاهنگ (بلشویک) بود. در سایر انقلاب ها حتی انقلاب خودجوش الجزایر حضور مردم تا این اندازه نبوده است. اما انقلاب اسلامی چنان با حضور عام و فراگیر مردم همراه است که میشل فوکو، آن را رویارویی همه حاکمیت با همه مردم می خواند. به بیان او حتی کمونیست هم شعار درود بر خمینی سر می داده است.

همچنین این انقلاب، اسلامی ترین انقلاب بوده است. در هیچ انقلابی در جهان اسلام، اسلام سیاسی چنین قوی و دارای چارچوب و مبانی نظری و فلسفی نبوده است. یکی از دلایل فروپاشی بیداری عربی درست همین ابتنا نداشتن بر بنیادهای فکری و نداشتن ساختار خردورزی و عمل بود. به دیگر سخن، انقلاب اسلامی، وسیع ترین شبکه معانی را نسبت به سایر انقلاب ها داشته است؛ ترکیب دین و فلسفه - با خوانش های مختلف – و نیز متنوع ترین غیرها از جمله غیریت با نیروی خارجی، استبداد داخلی و ابتذال فرهنگی. به بیان دیگر، هیچ انقلابی چنین همه جانبه و مبتنی بر ترکیب متحد حقیقت و خواست مردم نبوده است.

آنچه درباره انقلاب اسلامی گفته شد، ترجمان و معادلی از سازگاری ایده و موقعیت در آن است. شاهد عملی و رخدادی این سازگاری آن است که امام خمینی (ره) توانست بر گفتمان های رقیب خود، یعنی ملی گرایی، ایران باستان گرایی، سوسیالیسم و حتی اسلام سیاسیِ چپ گرایانه پیروز شود و بیشترین همراهی و پیروی مردم را به دست آورَد. اما رفته رفته در دوران سازندگی و دولت اصلاحات، میان ایده و واقعیت و در پی آن، ایده و موقعیت و به طور مصداقی تر میان ایده و خواست مردم فاصله افتاد. بماند که خود ایده ها و مشخصا ایده آزادی به عنوان شعار و هدف اول انقلاب اسلامی و ایده عدالت همچون سالهای اول انقلاب مورد توجه قرار نگرفت. بدتر از این، در عرصه عمل، در کنار تصدیق ظاهری و رسمی شعارهای انقلاب و دعوت مردم به آن، میان موقعیت مردم و موقعیت مسئولان قدری فاصله ایجاد شد.

با این صورت‌بندی اکنون زمان آن رسیده که به تحلیل  این تغییرات بپردازیم. باید دانست میان حقیقت و خواست مردم تنها از یک حیث شکاف میان ایده و واقعیت و نیز ایده و موقعیت وجود دارد. از حیث دیگر و شاید کارسازتر، شکاف مذکور به نفس مکاره یعنی ضعف در شناخت حقیقت برگردد.

 عبارت اخریِ این مدعا آن است که ایده و واقعیت در ذات خود اتفاقا نه ناسازگار، که سازگار و حتی بعضاً و تا حدی منطبق هستند. ایده و موقعیت نیز با توجه به اقتضای فضای اجتماعی که نوعی واقعیت ثانوی و عصری است، می تواند سازگار و یا ناسازگار یا ترکیبی از این دو باشد.

التفات به ناخالص بودنِ سازگاری و انطباق مذکور، دست بر قضا ما را به آرمان ها امیدوار کرده و مومن نگه می دارد و بدون امید نه تنها آرمان، که واقعیت و موقعیت نیز نمی تواند چندان انسانی و رو به بهترشدن باشد. همچنین بدون آرمان، واقعیت اجتماعی به روزمرگی و وضع موجود تقلیل می یابد. آرمانْ به خودی خود یک نقد به وضع موجود است.

اما باید التفات داشت که آرمانها یا ایده ها تحقق تام نمی یابند و همین منشأ تمام نشدن، امید، خلاقیت، حرکت و تکثر است. یک مصداق این مدعا که ایده ها و آرمانها هرگز تحقق تام نمی یابند، عدالت و آزادی است. به زبان روشن تر، هرگز نمی توان متوقع وضعی بود که بتوان گفت دیگر حقیقت آزادی و عدالت و نیز خود حقیقت بیش از این در جامعه یا جهان روشن، کشف و محقَق نمی شود.

آنچه در خصوص تحقق ناپذیری تام گفته شد، به این منظور بود تا سپس بگویم این که نتوان ایده ها یا آرمانها را تحقق تمام و کمال بخشید، نمی تواند شاهدی بر ناسازگاری ایده و واقعیت و ایده و موقعیت باشد بلکه دست بر قضا، عاملِ ممکن بودنِ ایده ها و آرمانها از یک سو و استعدادِ اعتلا و تغییر واقعیت از دیگرسو است. به بیان دیگر، آرمانْ بخشی از واقعیت می تواند باشد؛ آرمانْ می تواند واقعیت بالقوه و بالفعل باشد؛ به ویژه اگر ما در آغاز و خاستگاه فکری و نظری، ایده و واقعیت را سازگار بخواهیم و سپس در عمل، در پی سازگاری آن دو باشیم.

نتیجه دیگری که از این خطوط می توان گرفت آن است که بعضاً شکاف میان افراد و ایده ها، به شکاف میان موقعیت و موقعیت و به زبان ساده، نفس مکاره بازمی‌گردد؛ نفسی مکاره ای که درست در سرمایه داری به صورت ایده ای فانتزی و زیبا جلوه کرده و برخی افراد را به قیمت غفلت از حقیقت، در خود هضم مفهومی نموده است.

 در این میان، مسؤولیت اخلاقی مدیران و مقامات بیش از مردم به معنای متعارف آن است. افزون بر تغییرات در فاهمه بخشی از مدیریت کشور بعد از جنگ تحمیلی و پس از آن، مشخصاً پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، با تنزل ایده ها مواجه بودیم. در این شرایط تنها با بلعیده شدن کلیت (ایده ها) توسط جزئیت روبرو نبودیم بلکه خود جزئیت هم به رقیت و تنزل فروگرایید. چراکه جزئیت ها تنها در یک کلیت می توانند از دوام و عمق کافی برخوردار باشند و به مثابه کلِ سازگار، منسجم و منتظم بیان و مطرح شوند.

در عرصه فلسفه نیز کسانی که ماهیت گرا هستند، کثرت را را به خوبی فهم می کنند اما وحدت را نه. بنابراین از امکانِ دیدن «کل» در می مانند. بسیاری کسان هم  با نگاه وجودی، وحدت را خوب فهم می کنند، اما قادر به درک کثرت نیستند. هر دو گروه از کل و برکشیدن فهم خود به فراز وحدت و کثرت و درست‌دیدنِ هر دویِ این عناصر محروم می شوند.  

واقعیت آن است که تحرک سیاسی و مشارکت سیاسی مردم بدون درک ایده های کلی توفیق چندانی در پی نخواهد داشت. برای این اتفاق لازم نیست همه اهل فلسفه باشند و حتی تحصیلات بالایی داشته باشند. می توان ملهَم از آموزه های اخلاقی، تعالیم اسلامی، اساطیر ایرانی و حماسه دینی و نیز تجربه خودِ رخداد و تاریخ اولیه انقلاب اسلامی، سقف مطالبات و ملاک های خود را به ایده عدالت و آزادی ارتقا داد.

همچنین بدون باور به ایده ها و بدون یقین به ایده ها، حتی سوژه منتقد و روشنفکر نیز دچار انفعال و انزوا و بی اعتنایی می شود. آنچه سوژه را مبارز و خستگی ناپذیر می کند، ایده های بزرگ و یقینی است که انقلاب اسلامی مبتنی بر آن و برای آن به پیروزی رسید.

مقامات و مدیران نیز بدون تمسک به ایده ها، دچار تشتت نظری و تناقض عملی خواهند شد. به عبارت دیگر، شکاف میان عمل و عمل یا موقعیت و موقعیت را هر روز تجربه کرده و توان انتظام بخشی به آن را ندارند. برای این کار هم نیاز به متفکر و فیلسوف بودن نیست بلکه صداقت و سطحی حداقلی از فاهمه لازم است.

کسی نباید همچون سوژه وسواسی که عاشق ابژه و چیزهای مرده است، ایده های انقلاب را موزه ای، ویترینی و زیرزمینی و یا منتزع و منفک از جامعه و مدیریت کشور کنند.

 ایده انقلاب بدون موقعیت‌مندی، دچار فرسایش می‌شود. ایده برای آینده (آنچه دمادم می‌آید) و از آینده سخن دارد. خصوصیت رخدادین انقلاب اسلامی با محافظه‌کاری‌های لیبرالی-شبه لیبرالی سازگار نیست. می‌توان محافظه‌کاری منفعلانه و افراطی را مقابل انقلاب اسلامی خواند؛ انقلابی که مبتنی بر سازگاری ایده و حقیقت و هر 2گانه‌ای که گفتیم و نیز 2گانه‌هایی چون نهاد و نهضت است.

در صورت توجه به آنچه گفته شد، تداوم و بازتولید و حتی تکامل خواست مردم و حقیقت، در کل ساخت کشور محقق و متحد خواهد شد.

پایان پیام/ت

*پی‌نوشت: با تسامح می‌توان ایده را معادل حقیقت گرفت. در این یادداشت ما نیز چنین معادلی را به کار بردیم. همچنین واقعیت فراتر و وسیع تر از موقعیت است؛ موقعیت یک واقعیت انسانی و عصری یا امروزی است. خواست مردم و تغییرات ذهنی آنها یک واقعیت ذهنی است که در موقعیت و رابطه دوسویه با آن قرار دارد.