به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، امروز 24 حوت مصادف است با چهل و سومین سال قیام خونین مردم هرات که این قیام سرآغاز مبارزات مردم مسلمان افغانستان در سرتاسر این کشور شد.
مردم مسلمان افغانستان، که از ظلم دولت کمونیستی این کشور به ستوه آمده بودند با الهام از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که به تازگی به پیروزی رسیده بود، در 24 اسفند/حوت سال 1357 علیه رژیم کمونیستی حاکم در شهر هرات دست به قیام زدند.
در این قیام، لشکر 17 هرات و بسیاری از افسران مسلمان ارتش، از جمله «محمداسماعیل خان» به یاری مردم شتافتند و شهر به تصرف مردم درآمد.
چند روز پس از سقوط هرات به دست مردم، نیروهای دولتی از زمین و هوا مردم را هدف قرار داده و هزاران نفر در این قیام به شهادت رسیدند و شهر دوباره توسط نیروهای دولتی اشغال شد.
«محمد اسماعیل خان» به جنگهای چریکی روی آورد و در سالهای جهاد یکی از فرماندهان جهادی در غرب افغانستان بود.
با پیروزی مجاهدین افغانستان، وی والی هرات شد و در سالهای اخیر نیز به عنوان وزیر انرژی و آب در دولت افغانستان فعالیت کرد.
خاطرات او از قیام 24 اسفند سال 1357 که خود وی از نزدیک در این قیام شرکت داشته است جالب و خواندنی است:
2 روز پیش از قیام، کاملاً حس میشد که اتفاقی در شرف وقوع است، حرکات و صحبتهای مردم و حضور چشمگیر آنها در داخل شهر هرات نشان میداد که قیامی برپا خواهد شد.
ما افسرهای مسلمان داخل پادگان ارتش هم با یکدیگر تماس داشتیم و آماده شده بودیم که اگر خبری شد وارد عمل شویم.
متأسفانه ما با عوامل قیام در بین مردم ارتباط و هماهنگی نداشتیم یعنی اصلاً قیام سازماندهی یکپارچهای نداشت، به همین علت قیام مردم در 24 اسفند رخ داد و قیام درجهداران ارتش در داخل پادگان در 25 اسفند، یعنی وقتی که شهر کاملا آرام شده بود و مردم اجساد را جمع میکردند و خیلیها از شهر به دهاتشان بازگشته بودند.
اگر همه افراد قیام کننده در داخل و خارج پادگان با هم مرتبط بودند، شاید مردم کمتر تلفات میدادند و شاید اصلاً میشد هرات را از وجود خلقیها و پرچمیها پاک کرد.
به هر حال در روز 25 اسفند که تعدادی از مقامات ارشد ارتش که همگی از اعضای حزب خلق و پرچم بودند به داخل شهر رفته، ما دست به کار شدیم حدود ساعت 8 یا 9 همدیگر را دیدیم و قرار شد وقتی فرماندهان و مشاوران روسی در سالن غذاخوری غذا میخوردند قیام شروع شود.
در ساعت 1 بعد از ظهر اولین شلیک توپ ما بر سر محل غذاخوری صورت گرفت. گروه ما که از نظر تخصصی توپچی بود وظیفه داشت مرکز پادگان را با توپ از بین ببرد.
توپچی ما شلیک را شروع کرد و 20 دقیقه نگذشت که فرمانده پادگان و مشاورانش فرار کردند؛ به چند از نفر برادران وظیفه داده شده بود که اگر فرمانده فرار کرد او را بزنند ولی آنها موفق نشدند و او جان به سلامت در برد.
20 دقیقهای از شروع جنگ در پادگان گذشته بود که دیدم یک ماشین از مشاوران روسی از سمت مزار «خواجه عبدالله انصاری» به سرعت به طرف ما میآید.
اول سربازان جرئت نمیکردند آن را بزنند اما دستور دادم که به سرش شلیک کنند و ماشین هنوز صد متری به ما مانده بود که متوقف شد.
به نزدیک ماشین رفتیم، دیدیم 3 مشاور روسی داخل ماشین از ترس سر خود را زیر صندلی بردهاند. در ماشین را که باز کردیم هر 3 دستها را بالا بردند و گفتند «ماتسلیم هستیم» ولی ما مجال ندادیم و هر 3 نفر را به گلوله بستیم.
جالب این بود که وقتی روز بعد از آنجا گذشتیم دیدیم کسی حتی ساعتهای مشاوران را باز نکرده و بر نداشته است، از بس در آن روزها افراد صفا و اخلاص داشتند.
جنگ در تمام محوطه پادگان شدت گرفت و یک ساعت و نیم طول کشید. در این مدت تمام حزبیهای داخل پادگان و مشاوران روسی یا فرار کردند و یا کشته شدند.
پس از آن هواپیماهای جنگی دولتی به سراغ ما آمدند و تا شب پادگان را بمباران کردند، تخصص ما توپ ضد هوایی نیز بود و با افراد «امرالله خان» که تخصص آنها ضد هوایی چهار میله بود هماهنگ بر سر هواپیماها شلیک کردیم.
با این اقدام هواپیما ها پایین نیامدند و از ارتفاع زیاد بمبها را پرتاپ کردند که البته مؤثر نبود، نزدیک غروب ما یک هواپیما میگ را ساقط کردیم و پس از آن دیگر بیشتر احتیاط میکردند.
2 روز دیگر هم ما در داخل پادگان بودیم. مردم شهر هرات و نواحی اطراف به کمک ما آمدند، آن ها برای ما غذا میآوردند و ما به هرکس که میخواست سلاح و مهمات میدادیم.
در روز سوم نیروهای تازه نفس دولتی رسیدند و جنگ دوباره شروع شد و چون سازماندهی مشکل بود و بیشتر سربازان در این دو سه روز فرار کرده بودند، ما نتوانستیم زیاد مقاومت کنیم و ناچار شدیم از پادگان بیرون رفته و مقدمات جنگ چریکی را فراهم کنیم.
با پیروزی انقلاب اسلامی افغانستان، وقتی مجاهدین بر شهر هرات مسلط شدند، من والی هرات و فرمانده ارتش شهر هرات شدم.
در همان روزی که مراسم معارفه ما در مرکز ارتش برگزار شد، پس از پایان جلسه، خواستیم که اطراف آن منطقه را ببینم.
در شمال، مرکز ارتش از قدیم پارک مشهوری به نام «تخت سفر» بود که پر بود از گل و درخت و یکی 2 حوض آب بازی و هتل هم داشت.
وقتی ما به آن سمت رفتیم با تعجب پرسیدم :«پس تخت سفر کجاست؟» و گفتند: «همین زمینهای خشک تخت سفر است.»
نزدیک رفتیم و دیدیم هرچه درخت بوده از ریشه بیرون آوردهاند و از گل و گیاه که اصلاً خبری نبود.
روسها حتی ساختمان هتل را هم خراب کرده بودند، دیگر آنجا تخت سفر نبود بلکه تنها یک ویرانه بود.
ما همین طور با اندوه این طرف و آن طرف میگشتیم که دیدم در جایی مقداری روی هم سنگ انباشته شده و پارچه چادری از بین آن ها دیده میشود؛ سنگها را که کنار زدیم، استخوانهای جسدی آشکار شد که در چادر بود، لباسهایش هنوز کاملا ًنپوسیده بود، میشد فهمید که مقتول زن است.
چند سنگ انباشته دیگر هم در همان اطراف بود و از زیر هرکدام یک جسد پیدا شد. پس از کمی پرسوجو پیرمرد باغبانی را یافتیم که در همان جا محافظ چند تا نهال بود.
پیرمرد گفت: «روزی اینجا آمدیم و دیدیم که 21 جسد از مردم افتاده است که گویا اعدام شده بودند. دولتیها به ما گفتند جسدها را بپوشانیم و ما چون فقط 2 نفر بودیم و نمیتوانستیم آنها را دفن کنیم همین سنگها را جمع کردیم و رویشان گذاشتیم.»
پس از این کشف، ما در پی گورهای دسته جمعی دیگری در اطراف هرات بودیم و توانستیم 2 گور دسته جمعی بزرگ پیدا کنیم، که یکی در شمال مرکز لشکر 17 ارتش هرات بود و دیگری در داخل «نیروهای چهار زرهدار» بود.
بعضی از فرماندهان ارشد ارتش که از قضیه مطلع بودند، گفتند: این کشتهها حدود 2 هزار نفر هستند و اینها زندانیانی بودند که به طور دسته جمعی اعدام میشدند.
دولتیها صدها نفر را با هم میآورند کنار گودالی که بولدوزرها کنده بودند، آنها را یا اعدام میکردند یا همان طور زنده در گودال میانداختند و رویشان را با خاک میپوشاندند.
از وضیعت جمجمهها آشکار بود که چشمهای افراد را بسته و به مغزشان شلیک کرده بودند، بعضی جمجمهها هم نشانی از گلوله نداشتند و گویا صاحبانشان زنده به گور شده بودند.
اکنون آن گورهای دسته جمعی میعادگاه خانوادههای مفقودان شده است، مردم چند سال پس از پیروزی، مراسم بزرگداشت قیام شهدای 24 اسفند را بر سر همان مزارها برگزار کردند.
انتهای پیام/ ر