گروه فارس پلاس ـ حبیب ترکاشوند ـ قرعه سرشیفت آن شب خبرگزاری به نام حقیر افتاده بود. همان شب موعود را می گویم؛ «شب جمعه 13 دی ماه 1398»
شبی که بر خلاف ما انسانهای زندانی تن و غافل از ملک و ملکوت، اهل آسمان میدانستند چه خبر است و قرار است تا ساعاتی دیگر فرش عرشیان برای سردار بزرگی پهن شود که جسمش در زمین اما روح بزرگش توتیای ملائک بود.
مثل هر شب خبرها را چک میکردم ایرادی بود رفع میکردم، اخبار جدید را در صفحه اول میچیدم و همزمان سایتها و رسانههای دیگر را رصد میکردم که خبری از دستمان در نرود. هر ساعتی که میگذشت چند تن از همکاران که کارشان تمام میشد خداحافظی میکردند و میرفتند . 12 شب که شد تنها من در تحریریه مانده بودم و همکار بینالمللمان آقای مالاحمدی.
تنهایی و سکوت را دوست دارم خصوصا اینکه آن شب جمعه بود و در حال و هوای خویش بودم .
از صبح سرکار بودم و حالا 3 بامداد بود و بعد از حدود 18 ساعت، کمکم خستگی بر چشمانم سنگینی میکرد. سرم را از فرط خستگی روی پشتی صندلی گذاشتم تا چند دقیقهای به چشمانم استراحت دهم. دقیقا ساعت 3:15 دقیقه بامداد بود که با صدای آقای مال احمدی چشمانم را باز کردم. گفت فلانی المیادین یک خبر زده.
منهم خیلی آسودهخیال پرسیدم چه خبری آقااحسان؟ گفت: ادعا کرده سردار سلیمانی به شهادت رسیده.
انگار که شوک الکتریکی به من وصل کرده باشند از جا بلند شدم و با اینکه گفته بود برای اطمینان سوال کردم کجا زده؟ و باز تکرار کرد: «المیادین»
دنیا برای لحظاتی جلوی چشمانم تنگ و تاریک شد اما از آنجا که طی چند سال گذشته بارها و بارها رسانههای غربی و عربی خبر کذب ترور حاج قاسم را داده بودند، این بار نیز امید داشتم خبر کذب باشد اما نام المیادین که آمد تنم را لرزاند.
سوال کردم شما انگلیسی ترجمه میکنی یا عربی؟ که پاسخ داد: انگلیسی.
یک لحظه دعا کردم خبر را اشتباه فهمیده باشد. گوشی را گرفتم و من هم چک کردم اما دعای من راه به جایی نبرد و المیادین ترور حاج قاسم و ابو مهدی المهندس را تیتر کرده بود.
پرسیدم جایی دیگه هم زده؟ که پاسخ داد: نه
با ترس و دلهره شروع به سرچ کردن کردم سایتها و کانال ها را یک به یک چک میکردم اکثرا هیچ خبری نزده بودند، تنها دو کانال از ترور ابومهدی المهندس و مهمانان ایرانی او خبر داده بودند اما هیچکس نامی از سردار سلیمانی نبرده بود. شبکه خبر هم چیزی نداشت.
به آقای مالاحمدی گفتم «فعلا چیزی نزن تا ببینیم چه خبره» و ایشان هم خبر را برای من فرستاد.
گوشی را برداشتم و با استرس به هر کسی که فکر میکردم ممکن است خبری داشته باشد زنگ میزدم. اولین تماسم با روابط عمومی سپاه بود که بعد از دو بار تماس گوشی را برداشت. آقای ربیعی بعد از سلام با ترس پرسید چی شده؟ از سوالش فهمیدم بیخبر است. گفتم المیادین مدعی شده حاج قاسم شهید شده که صدای یا ابوالفضل ایشان بلند شد و بعد که توانست بر خود مسلط شود پرسید خبری زدی؟ گفتم فعلا نه باید مطمئن شویم. ایشان ضمن تشکر گفت: «من همین الان راه می افتم میرم سرکار چیزی نزن تا خبرت کنم»
اما نمیتوانستم خیلی منتظر بایستم به چند نفر دیگر زنگ زدم دونفر خبر را تائید کردند و گفتند خبر متاسفانه درست است. با تماس آقای شلتوکی خبرنگار دفاعی مان را نیز از خواب بیدار کردم و موضوع را به ایشان هم منتقل کردم تا پیگیری کند.
با اینکه از لحاظ حرفه خبری برایم مسجل شده بود که خبر کذب نیست اما بخاطر اهمیت فوقالعاده خبر نباید احتیاط را کنار میگذاشتیم.
بعد از مشورت با مسئولان ارشد خبرگزاری بالاخره تصمیم گرفتیم با عنوان ادعای المیادین خبر را روی خط بفرستیم اما چقدر سخت بود لحظهای که دکمه انتشار این خبر را باید می زدم و آرزو می کنم تا عمر دارم چنین خبر تلخی را منتشر نکنم.
همین که خبر آنهم به نقل المیادین روی خروجی فارس رفت، چند دقیقه طول نکشید که بسیاری از کانالها که به دنبال خبری موثق از یک منبع داخلی بودند، خبر را به نقل از فارس منتشر کردند.
چند دقیقه بعد از انتشار خبر ما، تلویزیون دولتی عراق نیز خبر شهادت را زیرنویس کرد که ما نیز تیتر خبر را تغییر دادیم و به نقل از تلویزیون عراق زدیم.
در همین حین آقای شلتوکی نیز از راه رسید و شروع به پیگیری کرد تا دقایقی بعد ایشان نیز از صحت خبر اطمینان حاصل کرد و خبری جداگانه روی خروجی رفت و این بار خبر خود فارس بود ونه خبری به نقل از منابع خارجی.
ساعتی گذشته بود و ما مدیران خبرگزاری را خبر کرده بودیم. یک به یک خود را به فارس رساندند و آنها هم مات و مبهوت توصیههای لازم را میکردند.
پیگیر اخبار تکمیلی بودیم که یکباره شبکه خبر تلویزیون با قطع برنامههای خبری خود، تصویری از قنوت حاج قاسم را منتشر کرد و بعد از چند ثانیه این تصویر با پخش قرآن حزین عبدالباسط همراه شد.
با این تصاویر تازه داشتم میفهمیدم چه بلایی سرمان آمده و سردار بزرگی که برای ایران و منطقه امنیت آورده بود، دیگر در میان ما نیست.
تصویر حاج قاسم همراه با این صوت حزین آنقدر سوزناک بود که هر چشمی را اشکبار میکرد. تنها التیام این زخم دل اشک بود و اشک بود و اشک.
آن لحظات برایم تداعیگر صبح چهاردهم خرداد 68 بود که اول صبح با استرس امتحان عربی دوم راهنمایی بلند شده بودم اما ناباورانه صدای بغضآلود حیاتی را در رادیو میشنیدم که پیام حاج احمد آقا را قرائت می کرد و من با آنکه نوجوانی 13 ساله بیش نبودم احساس میکردم دنیا متوقف شده است و روز محشر کبری فرارسیده است و حالا بعد از 30 سال همان حس و حال و همان دلواپسی.
هوا که روشن شد کم کم همکاران نیز از راه میرسیدند اما بهت زده و حیران. سعی میکردند خود را عادی جلوه دهند اما چشمانشان خبر از سر درونشان می داد و بعد هم نوبت پیام جانسوز رهبر عزیزمان رسید که این داغ را دو چندان کرد .پیامی که خیلی شباهتی به پیام های قبلی ایشان نداشت و کلمات عجیبی در آن به کار رفته بود که درک آن برای انسان کم مقداری مثل من مشکل است.
آری آن شب هولناک به پایان رسیده بود شبی که تلخترین شب کاری من در طول 20 سال حرفه خبری بود اما داغ حاج قاسم بعد از دو سال نه تنها سرد نشده که همچون داغ شهادت مولایش حسین (ع) هر روز بر دلهای مؤمنان پرحرارتتر میشود.
هر روز که میگذرد ابعاد ناشناختهای از وجوه شخصیتی این سردار دلها هویدا میشد و این الگوی ماندگار تا ظهور موعود امم نه تنها بر تارک این سرزمین که بر تارک گیتی خواهد تابید.
انتهای پیام/