به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاههای دشمن با طنازیهای خود سبب تقویت روحیه همقطارانشان میشدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن.
به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱ بخشی از روحیات طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را برای شما بیان میکنیم.
یا ؟
در اردوگاه موصل ۳ داخل آسایشگاه آب گرم نداشتیم. یکی از بچهها با ۲ تکه حلبی و مقداری سیم برق که از داخل پریزها بیرون کشید، یک برقی درست کرد. هر وقت نیاز به آب گرم داشتیم، حلبیها را داخل یک پارچ پلاستیکی پر از آب میگذاشتیم و ۲ سر سیم را داخل پریز برق میکردیم. طبیعی بود که برق زیادی مصرف کند. قسمتی از گوشه آسایشگاه را با گونی از سالن مجزا کرده و اسم آن را حمام گذاشته بودیم.
بالاخره یک روز عراقیها توسط جاسوسهایشان متوجه شدند که ما با این روش آب گرم میکنیم. موقع داخلباش، پنج نفر از آنها وارد آسایشگاه شدند. داخل کولهها و زیر پتوها را گشتند تا المنت را پیدا کنند، اما موفق نشدند.
فردای آن روز موقع بیرونباش، در محوطه مشغول قدم زدن بودیم. یکی از سربازهای عراقی از در رفاقت با من وارد شد. پک محکمی به سیگارش زد و با لبخند گفت: قاسم تهرانی. (قاسم تهرانی بیا).
- نعم سیدی. (بله، آقا)
- واحد سؤال . (یک سؤال از تو دارم)
- تفضل. (بفرما)
- صدق. (راستش را میگویی؟)
- صدق. (راست میگویم)
-نعم! (بله)
- وَن؟ (کجاست؟)
- قائد آلمان، مات! (رهبر آلمان بود، مرد)
- علی ! مو ، کهربا.(کفش توی سرت بخورد، نه ، )
- لا، أنا فقط قائد آلمان (نه من نمیدانم چی هست! من فقط میدانم رهبر آلمان بوده است)
بچهها که متوجه شدند، او را دست انداختهام، از خند رودهبر شده بودند. سرباز عراقی نگاهی به بچهها کرد و فهمید که سر کار رفته است. چند تا پس گردنی به هم زد و گفت: روح ابن حمار ( برو، کره خر، پسر خر)
یک فنجان چای با طعم نمک چای!
احمدرضا طاووسی از فرماندهان دفاع مقدس درباره مصایب هوس کردن چای در میدان رزم روایت کرده است:
اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ قبل از عملیات بیتالمقدس به آمده بودیم. در واقع گردان امیرالمؤمنین (ع) بود. روزهای اول از کتری و قوری خبری نبود. فضلالله فرمانده یکی از دستهها تصمیم گرفت برای بچهها چای درست کند. با کمک ناصر اباذری و با استفاده از چند تکه سنگ و آجر، اجاق سر پا کرد. دیگ بزرگی را روی اجاق گذاشت و آن را پر از آب کرد. بعد یک صندوق مهمات را شکستند و تختههای آن را زیر دیگ گذاشتند. آتش را روشن کردند و منتظر ماندند تا آب جوش بیاید.
آب که جوش آمد، مقداری چای خشک که قبلاً از تدارکات گرفته بود، توی دیگ ریخت، همه تا چای دم بکشد. شیرین کاری یکی از بچهها گل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد و گفت: اینم نمک چای!
چند لحظه بعد، این کار توسط یکی دیگر از رزمندهها تکرار شد و بار سوم هم ماجرا تکرار شد. اخمهایش را در هم کشید و گفت: بچهها شوخی بس است. من دارم برای خودتان چایی درست میکنم. خودم که نمیخواهم یک دیگ چایی را تنها بخورم.
باز هم رزمندهای شیطنت کرد و به دنبال آن رگبار کلوخ به سمت دیگ چای شلیک شد. عصبانی شد. بیل را پر از خاک کرد و داخل دیگ ریخت و گفت: حالا هر کسی چای میخواهد، برود، لیوانش را داخل دیگ بزند و یک چای با طعم بخورد!
منبع: کتاب «موقعیت ننه» نوشته رمضانعلی کاوسی
پیام/