در دوران معاصر"نوشتار" و "نظریه" دیگر فقط یک "پیوست" برای آثار هنری نیستند، یعنی قرار نیست در تقابل «نوشتار(نظریه،نقد، تحلیل و...)»/ «اثر هنری»، یکی را بر دیگری برتری دهیم و برگزینیم، به بیانی دیگر در دنیای امروز مرز بین آثار هنری و نظریه هنر برداشته شده است و یکی را بدون دیگری نمیتوان تصور کرد، از این رو است که نوشتار درباره هنر و نظریه هنر جایگاه مهمی را در میدان هنر معاصر به خود اختصاص داده است.
در این گزارش به بهانه سی و سومین دوره نمایشگاه کتاب نگاهی گذرا خواهیم داشت به ۲کتاب تازه انتشار یافته درباره چیستی هنر؛ «هنر در آگورای معاصر» و «هنر در مقام الهیات: از عصر پسامدرن تا قرون وسطی» .
معنای هنر در دنیای امروز ریشه در یونان باستان و قرون وسطی دارد، در عصر طلایی یونان باستان هنر جایگاه بسیار مهمی داشت و تراژدیها و کمدیهای بسیار مهمی اجرا میشد، در یونان باستان آگورا(میدان) نقش بسیار مهمی در شکلگیری آثار هنری داشت. میدانها مکانهایی بودند که هنرمندان در آنجا آثارشان را اجرا می کردند. در یونان باستان آگوراها و آثار هنری بودند که بین حاکمیت و مردم پل میزدند. یعنی در حالت عادی مردم آنچنان امکان اینکه بتوانند حرف خود را به گوش حاکمیت برسانند نداشتند، اما آگوراها مکان/فضاهایی بودند که امکان گفتگو مردم با حاکمیت را تولید میکردند.
از سوی دیگر «قرون وسطی» که به اشتباه از آن به عنوان دوران سیاه یاد میشود(چرا که در این دوره آثار مذهبی بسیار ارزشمندی خلق شده است که به عنوان شاهکارهای تاریخ هنر از آن ها یاد میشود) سرچشمه شکلگیری معنای هنر در مقام و جایگاه امروزیاش بوده، از این رو است که ایده خلاقیت که ریشه در مفهوم مالیخولیا دارد، از دل مکتب شب(مکتبی ادبی که در اواخر قرون وسطی شکل میگیرد/ این مکتب معتقد است که انسان چهار خلق دارد، خوش خلقی، بد خلقی، خویشتن داری و مالیخولیا، و این خلق آخر یعنی مالیخولیا گره خورده است به انزوا و گوشهنشینی و تنهایی و رنج و همچنین خلاقیت و نبوغ، این مکتب هنر را محصول این خلق مالیخولیایی میداند که به واسطه انزوا و گوشه نشینی منجر به خلاقیت و نبوغ میشود و عجیب اینکه مرز باریکی با جنون دارد. آلبرشت دورر نقاش رنسانسی یک حکاکی معروف به همین اسم دارد؛ ملانکولیا عنوان این اثر است). از اواخر قرون وسطی که این کشمکشها درباره چیستی هنر مطرح شد، تا قرن بیستم مفهوم هنر همیشه دستخوش تغییرات مختلفی بوده است و همواره معطوف به دورانها معنای آن تغییر یافته است.
ایده «هنر معاصر» از ۱۹۶۰ به این سو در دنیای هنر شکل گرفت. هنری معطوف به ایده که رویکردهایی چون«بازنمایی»، «فرانمایی» و «فرمالیسم» را کنار میزند و مبتنی بر«ایده» قابل صورتبندی است. چیستی «هنر معاصر» طی سال های اخیر همواره محل مناقشه بوده است. اینکه چه چیزی معاصر است و چه چیزی معاصر نیست، یکی از دغدغه های اصلی میدان هنر کشور در عرصههای مختلف هنری بوده است. از هنرهای تجسمی گرفته تا تئاتر و سینما«معاصر»بودن همواره مورد نظر مخاطبان و منتقدان بوده است. این دو کتاب هرکدام به گونهای تلاش میکنند به این پرسش پاسخ بدهند. یکی رویکردی پدیدارشناسانه دارد و سعی میکند نگاهی تاریخی به هنر داشته باشد و آن را در دوران های مختلف مورد بازخوانی قرار دهد و دیگری معطوف به «چیستی معاصر بودن» است؟
بوریس گرویس فیلسوف، مورخ و منتقد هنری است که به خصوص در حوزهٔ زیباییشناسی و رسانه تخصص دارد. او در حال حاضر استاد دانشگاه هنرها و طراحی کارلسروهه است و سابقهٔ تدریس در دانشگاههایی چون دانشگاه پنسیلوانیا را نیز در کارنامه دارد. بوریس گرویس فیلسوف چپگرایی است که به تاسی از تفکرات و نوشتههای والتر بنیامین به ارزیابی مجدد هنر عصر شوراها و به خصوص واقعگرایی اجتماعی پرداخت و در این چارچوب نوع تازهای از زیباییشناسی را مطرح کرد که به تعابیر بنیامین در مورد زیباییشناختی کردن سیاست و سیاسی کردن هنر مرتبط میشدند. طی چند سال اخیر در متن هنری ایران توجه خاصی به آراء و تفکر او شده و در نتیجه چندین متن مهم از او به فارسی ترجمه شدهاست. حالا همزمان به نمایشگاه بین المللی کتاب اثر تازهای از گرویس با عنوان«هنر در آگورای معاصر»انتشار یافته است، میتوان از این کتاب به عنوان تازهترین کتاب منتشر شده در عرصه تئوری و نظریه هنر معاصر یاد کرد.
کتاب دوم«هنر در مقام الهیات» نام دارد، آندرئوپولوس در سالهای ۱۹۹۴- ۱۹۹۵ نگارش پایاننامهاش در دانشکده الهیات دانشگاه دورهام زیر نظر اندرو لوت را با موضوع هنر در عرصه الهیات به اتمام رساند که بعدها نتایج پژوهش، بررسی و تحلیلهای او در قالب کتابی با عنوان «هنر در مقام الهیات: از عصر پسامدرن تا قرون وسطی» گردآوری شد.این کتاب در بخشهای «نگرشی دینی به تاریخ هنرها»، «در ستیز با لئوناردو»، «مرگ هنر در فلسفه پسامدرن»، «هنرمند دینی در این ایام: از پسامدرن به قرون وسطی»، «نتیجهگیری»، «یادداشتها» و «کتابنامه» نگاشته شده است. مذهب و معنویت از مسایل کلیدی و اساسی هنر معاصر هستند. در قرون وسطی هنر، نماد مذهب بود به این ترتیب آثار هنری بسیاری در این حوزه خلق شد که در قالب نقاشیهای کلیسایی از آن جمله هستند. همواره هنر سهم بهسزایی در نمود و پردازش بصری معنویت ایفا کرده است، این درحالیست که در اواخر قرون وسطی هنر شخصیت مقدس خود را به مرور از دست داد.
آندرئاس آندرئوپولوس در کتاب «هنر در مقام الهیات» ارتباط میان هنر و دین را در نمایشنامههای یهودیان باستان، تراژدی یونانی، رنسانس، نماد بیزانس و کلیسای جامع قرون وسطایی بررسی میکند و از طریق آن درکی تازهای از هنر را پیش میکشد.
از زمان انتشار نقد قوه حکم (1790) ایمانوئل کانت است که فلسفۀ هنر عملاً بدل به سنت زیباییشناسی میشود یعنی دیگر مخاطب اثر هنری است که باید توان و مکان مناسب درک اثر هنری را داشته باشد امّا پیشتر بسیاری درباره هنر سخن میگفتند و هنوز بسیاری بیرون از این مفاهیم زیباییشناسانه با هنر در ارتباطند زیرا این جهان فارغ از همۀ سنتها زیبا است. یکی گرفتن مخاطب هنر با مصرفکنندۀ آن در طول این مدّت، شدت بیشتری گرفته است تا به جایی که هنردوست به تماشاگر منفعلی مبدل شده است که گریزی از کلیشههای رایج در بازار هنر ندارد.
البته در اواخر قرن نوزدهم میلادی بود که نیچه هشدار داد دیگر وقت آن است که هنر را فقط از منظر هنرمند ببینیم. امکان درک زیبایی فارغ از تخصص یعنی هنرمند بودن در زندگی و از دیرباز تا کنون همین منبع غنی بوده است که در بسیاری از مواقع منشاء جریانهای پیشرو بوده است. در سنت غربی آگورا همان مکان/ میدانی است در شهر آتن باستان که افراد مختلف در آن جمع میشدند تا درباره بسیاری از مفاهیم که بیرون از تجربه زندگی ایشان بوده است سخن بگویند و بوریس گرویس (1947) کوشیده است تا در کتاب هنر در آگورای معاصر چنین فضایی بیافریند.
هدف او در تدوین این کتاب طرد سوژه زیباشناسانه و به کارگیری روش ضدزیباییشناسانه است تا به دور از مفاهیمی که متخصصان این رشته در طول چند قرن اخیر فراهم کردهاند ارتباط با هنر ممکن باشد. او در فصول مختلف این امکان را میسنجد و مدام منظر خود را تغییر میدهد تا سرانجام معنای جدیدی از هنر معاصر به دست آورد. به این معنا که ضرورت دارد هنرمند بودن در این عصر و دخالت در فرایند تولید اثر هنری و تمیز حوزۀ هنر از بازار هنر و همچنین به کارگیری دستاوردهای مهم در کار هنری. یکی از مهمترین پرسشهایی که در این کتاب بدان پرداخته میشود همین «هنر معاصر چیست؟» و در ادامه «معاصر چیست؟» است زیرا کشف زمان حال کنونی برای ما متفاوت از پیشینیان است و هنر تجلیگاه چنین شناختن و دریافتن هستی است.
هر روایت تازه از تاریخ هنر به معنای ترسیم مسیری نو است زیرا هنر در طول این هزاران سال معنای واحدی نداشته است و همواره، مانند هر امری دیگری در این دنیای فانی، دستخوش تغییر بوده است. یکی از این خوانشها قرائت هنر است آنچنان که حاوی امر قدسی باشد. باستانشناسان و مورخان تاریخ و فرهنگ و دین بارها به حضور نمادهای امر قدسی در کار خلق اثر هنری تأکید کردهاند پس این سخن آندرئاس آندرئوپولوس (1966) فقط نزد کسانی تازه به نظر میرسد که از تاریخ فرهنگ شرق و غرب عالم چندان خبری نداشته باشند زیرا به باور مؤلف کتاب هنر در مقام الهیات (2006) از همان نخست، یعنی از اولین لحظات تکوین هنر و بشر، آدمی کوشیده است تا آنچه را نمیتواند بیان کند در غالب هنر بازنماید یعنی هنر از نخست محمل سخنان ناگفتنی یا قدسی بوده است. پس از این منظر هنر شکلی از سرنوشت بشر است، هنر هر آنچه است که آدمیزاد نمیداند با آن چه کند یا آنچه است که به زبان طبیعت نمیتوان آن را بیان کرد و به ارث یا یادگار گذاشت. آندرئوپولوس در فصل نخست این کتاب از منظری دینی تاریخ هنر را میکاود تا نشان دهد که شکاف از آنجایی آغازید که در سنت غربی تناقصی در میان دل و عقل به وجود آمد تا عقلباوران گمان برند که هر آنچه عقلی نیست خطا است. سپس، در فصل دوم، نویسنده دوران رنسانس هنر غربی را با تأکید بر کارکردهای اجتماعی و تعلیمی این هنر نشان میدهد یعنی در این لحظه امر قدسی با امور زمینی جایگزین میشود تا در دوران مدرن مرگ هنر از راه برسد زیرا معتقدان به این مرگ هم رجعت قدسی را انکار کردند و هم سکولاریسم را مشروع دانستند تا سرانجام معترضان به این جریان با شعار هنر برای هنر از راه برسند زیرا ایشان همچنان امر قدسی یا الهیات را در زیر سایۀ سنگین دنیای زمینی ما زیبا میپنداشتند. هنر دینی در دوران اخیر موضوع فصل چهارم کتاب است و به نقش این هنر میپردازد در دورانی که ادعای فراوان دارد. به هرحال، اگرچه در طول تاریخ معنا و شکل هنر دچار تغییرات فراوان شده است امّا آنچه آن را زنده نگه میدارد همان رجعت جاودانی است که هر بار پس از مرگ تجربه میکند.
در برشی از کتاب میخوانیم: «انسان تصویر و نوا را برای گفتن ناگفتنیهای خود برگزید. در متن کتاب مقدس و در واقعه برج بابل زخمی روانی بر جان آدمی نشست که همواره با او همراه خواهد بود، یعنی رنج حاصل از فتور و ناتوانی در گفتن آنچه از کلام گریزان است. نقصان ذاتی کلام در ساحت هنر هستی مستقلی برای خود دست و پا کرد و همین سبب شد هنر دیگر صناعتی صرف نباشد و به مجالی در بیان امر ناگفتنی بدل شود. هنر آوردگاه امر ناگفتنی است، همان جایی که کلام یارای رفتن ندارد».
انتهای پیام/