به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در تقویم کشور هجدهم تیرماه به دلیل درگذشت مهدی آذریزدی، نویسنده مجموعه پرمخاطب «قصههای خوب برای بچههای خوب» روز ادبیات کودک و نوجوان نامگذاری شده است؛ حوزهای که پس از کتب کمک آموزشی بیشترین میزان تالیف و ترجمه را به خود اختصاص دادهاست، اما اگر میزان فروش آثار ادبیات کودک و نوجوان تالیفی را با ترجمه مقایسه کنیم، خواهیم یافت که در این معرکه، جایگاه تالیف را به ترجمه سپردهایم. البته دلایل متعددی در طول چند سال این نتیجه را رقم زده است. به همین دلیل با تیمور آقامحمدی، نویسنده حوزه کودک و نوجوان و خالق آثاری چون رمان نوجوان «رونی یک پیانو قورت داده» و مجموعه داستان «مادربزرگ پیام مرده» و برگزیده جشنوارههایی چون شهید حبیب غنیپور و جایزه قلم زرین به گفتوگو نشستیم.
شاهد تنوع و تکثر در کتابهای عرضهشده بودیم و این نتیجه اضافهشدن نویسندگان جوان به صف پیشکسوتان بود. تعداد کسانی که اولین کتابشان را در این دهه منتشر کردند از هر دههای بیشتر است و این جای امیدواری دارد. هرچه این دایره فراختر شود، شاهد صداهای تازهتر خواهیم بود. افزون بر آن یک ویژگی مهم در این دهه شکل گرفت و آن صاحب جایگاهشدن مخاطب است.
در هیچ دورهای از تاریخ ادبیات به این اندازه به مخاطب بها داده نشده است. از نزدیک میبینم که خوانندگان کودک و نوجوان خودشان را در مواجهه با نویسنده مهم میدانند و با شجاعت و بدون رودربایستی نظرشان را مطرح میکنند. آنها دیگر خود را صرفاً مصرفکننده نمیپندارند، بلکه در روند تولید آثار ادبی اثرگذار میبینند. آگاهی از این ویژگی میتواند در شکلگیری ادبیات خلاقانه امروزی و جذب مخاطب سهم بسزایی داشته باشد؛ البته توجه زیاد به پسندِ مخاطب نباید نویسنده را از جایگاه والای آفرینشگری به یک تولیدکننده و میرزابنویس بیخاصیت تنزل دهد.
به نظر شما علت اینکه آثار ترجمه در حوزه کودک و نوجوان نسبت به آثار تألیفی مخاطب بیشتری را جذب میکند، چیست؟
آثار ترجمه عموماً منتخبی از کتابهای منتشرشده در دنیاست؛ یعنی مترجمان میگردند و از بین تمام کشورها و زبانهای دنیا آنهایی را که مورد اقبال منتقدان و مخاطبان قرار گرفته و جایزههای جهانی بردهاند انتخاب میکنند. تصور کنید قرار است کتابهای یک کشور ۸۰ میلیونی با یک جامعه حدود ۸ میلیاردی مسابقه دهد؛ چه اتفاقی میافتد؟ نتیجه مشخص است: مخاطب ایرانی پا به کتابفروشی میگذارد و درجه یکهای دنیا را پیش رویش میبیند و تعداد اندکی هم آثار ایرانی که به جرأت میگویم ۸۰ درصدشان هم به قلم نویسندگانی است که یا بیمایهاند یا به تکرار افتادهاند یا کمفروشی میکنند. آن ۲۰ درصدی که خون دل خوردهاند و تعدادشان از پنج نفر هم عبور نمیکند، چطور میتوانند با کل دنیا مسابقه بدهند؟ بنابراین طبیعی است که کودکان ما به آثار ترجمه رو بیاورند. گو اینکه آثار ادبی هر ملتی خاصیت آیینهگی دارد و مخاطب ایرانی در هیچ اثر جهانی نمیتواند خودش را به تمامی تماشا کند جز در داستان ایرانی.
معتقدم آثار ترجمه باید روز به روز بیشتر و بهتر شود، ولی فکری هم به حال بد آثار تألیفی کرد. مخاطب حرف تازه و امروزی میخواهد و هیچوقت منتظر ما نمیماند. کتابمان را ورق میزند و اگر جواب نگرفت بهراحتی میرود سراغ بعدی. کودکان و نوجوانان داوران بدون غرضی هستند، باید به آنها احترام گذاشت.
همه ما خاطرات خوبی از این مجلات داریم و از توقف انتشار آنها ناراحتیم. مشکلات کاغذ و اعتبارات و... یک روی سکه است. فکر میکنم به تغییراتی که در جامعه در حال رخدادن است باید دقیقتر بنگریم. تا پیش از این راههای دسترسی مخاطب به آثار ادبی صرفاً کتاب بود و مجله، اما حالا نهتنها بسترهای جدیدی برای این ارتباط فراهم شده بلکه جذابیتهای آن به حدی است که مخاطب را در خود غرق میکند. یک تیم حرفهای برای تهیه یک شماره از مجله زحمات زیاد و پرهزینهای میکشد و زمانی که با استقبال اندکی مواجه میشود، معادلات به هم میریزد و متولیان هم راحتترین کار را انتخاب میکنند: تعطیلی! در کشوری که ساختار حمایتی دارد، وقتی به فرهنگ میرسیم، بدون درک اهمیت آن برای جامعه، بهراحتی میگوییم: «باید دخل و خرج با هم بخواند، اگر نمیتوانید تعطیل کنید!» کشورهایی با اقتصاد پیشرفته، میدانند که این فرهنگ است که جامعهشان را جامعه میکند؛ بنابراین بهطور جدی آن را حمایت میکنند.
نویسنده بزرگسال میتواند تا سالها از خود و آدمهای اطرافش بنویسد، اما نویسنده کودک و نوجوان ناگزیر است مدام مشغول شناخت دوباره مخاطب خود باشد. تا پیش از این، بالا رفتن سن در نوع تغییرات شناختی و فرهنگی نقش اساسی داشت؛ مثلاً هفت سالهها واکنشهای یکسانی نسبت به اتفاقات پیرامون خود نشان میدادند و درک و دریافتی شبیه به هم داشتند و میشد از نگاه کانونی او روایت کرد، ولی حالا این تاریخ است که تعیینکننده است نه سن افراد. هفت ساله امروز احتمالاً از منِ ۴۰ ساله بهتر بلد است مشکلات نرمافزاری یک اپلیکیشن موبایل را برطرف کند و دقیقتر درباره تفاوت انیمیشن و انیمه و سبکهای موسیقی کرهای حرف بزند. آیا هفتساله چند سال بعد هم شبیه این کودک خواهد بود؟ من که فکر نمیکنم. سرعت دگرگونیهای جامعه به شکلی است که نمیشود فقط در خلوت نشست و قصههایی از کودکی خود نوشت و انتظار داشت خواننده امروز هم از آن استقبال کند. نویسنده باید هم در معرض نوشتن باشد و هم در کنار مخاطب. سختی کار دقیقاً همینجاست.
چرا در سالهای گذشته دیگر آثاری چون «قصههای خوب برای بچههای خوب» از مهدی آذریزدی و یا «تنتن و سندباد» نوشته محمد میرکیانی و امثالهم در حوزه کودک و نوجوان به چاپ نرسیده است؟
فکر میکنم در این سالها آثار مهمی از فرهاد حسنزاده، حمیدرضا شاهآبادی، احمد اکبرپور، جمشید خانیان و... منتشر شده که حقیقتاً جایگاهی جهانی دارند و برای ادبیات ما آبرو خریدهاند؛ در صورتی که کتاب مرحوم آذریزدی روایتی کودکانه از ادبیات کهن است و جزو ادبیات خلاقه بهشمار نمیرود و کتاب استاد میرکیانی هم ارزش تاریخ ادبیاتی دارد. هر وقت به فراوانی نویسندگان و تعداد کم آثار شاخص نگاه میکنم، غصهام میگیرد، ولی ویژگیهای برجسته همین تعداد کم، هم شوقانگیز است و هم نویدبخش آیندهای بهتر. همچنین به زودی از بین آن مخاطبان کودک و نوجوانی که گفتم اینقدر دقیق کتاب میخوانند و با جسارت حرفشان را میزنند، نویسندگانی برخواهد آمد که کتابهای شگفتانگیزی خواهند نوشت.
انتهای پیام/