خبرگزاری فارس؛ یادداشت- محمدمهدی تقوی: از نگاه نخبگان روس، گویی گورباچف در زمین زدن نظام تعمد داشته است. پراودا در گزارشی با عنوان «میخائیل گورباچف؛ دوران فرصتهای از دست رفته»، خشم طبقه نخبه روس از عملکرد گورباچف و آپاراتچیکهای واداده و اصلاحطلبان ورشکسته دوره شوروی را بازتاب داده است. در ابتدای این گزارش آمده «میخائیل سرگیویچ» - یا مخائیل فرزند سرگیوویچ، به سبکی که روسها عنوان اشخاص مهم را برمیشمرند- در حقیقت تنها ظرف یک سال و نیم آخر جماهیر شوروی را از داخل دچار فروپاشی کرد چرا که او از سال ۱۹۸۵ تا سال ۱۹۸۹ یعنی در دوره یک سال و نیمه آخر دوران ریاستجمهوریاش، تنها دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه بود؛ بالاترین پست حزب فقط در جمهوری روسیه و نه در کل نظام شوروی که شامل ۱۵ جمهوری دیگر هم میشد.
در حالی که تقریبا تمام روایت غربیها از گورباچف تعارفی و منطبق بر منافع عظیمی است که آنها از خوشخدمتی او به ایجاد جهان تکقطبی به دست آوردهاند، آنچه در رسانههایشان بازتابی ندارد، صدای خود مردم روسیه و حتی جمهوریهای جدا شده است. در قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، اوکراین، مولداوی و بلاروس، نگاه منفی مردمی که یکشبه حداقلهای شغلی، معیشتی، تحصیلی، درمانی و آرامش خاطر امنیتی خود در قلمروی یک نظام متحد را - که با همه عیبها و رویکرد امپریالیستیاش نسبت به خارج، در داخل معتقد به عدالت اجتماعی بود - از دست دادند، اصطلاحا تحت عنوان « گورباچوفوبیا» -گورباچفهراسی - در جامعهشناسی نوین اوراسیا طبقهبندی میشود. شاید فقط در ۳ جمهوری کوچک بالتیکی، آن هم به خاطر حمایت اقتصادی عامدانه اتحادیه اروپایی و آمریکا بود که وضع اکثریت جامعه پس از فروپاشی بدتر نشد.
«گورباچوفوبیا» به نوعی به حاکمیتهای عمدتا غیردموکراتیک امروز جمهوریهای استقلالیافته نیز تعمیم مییابد. اغلب مردم معتقدند این حکومتهای محلی پسمانده همان تیم اصلاحطلب گورباچف در مسکو بودند که عفونتشان به پایتختهای محلی سرایت کرده و هر کدام در قلمروی کوچکتر خود همان راه پولیتبوروی شوروی را با ایجاد انحصارهای بزرگ دنبال کردند.
در اغلب این جمهوریها طبقه حاکمه و الیگارشها بازمانده همان طبقه حاکم وامدار حزب کمونیست یا همان طبقه «نومن کلاتورا»ی دوره شوروی محسوب میشوند یا اینکه از رانتهای اطلاعاتی حلقه «کاگب» در روزهای فروپاشی بهرهمند شدهاند.
سیاستمداری جوان و نوگرا که توسط «کاگب» در دوران ۱۵ ساله سلطه بیچون و چرای آندروپف برکشیده و به هیات مرکزی حزب کمونیست راه یافته بود، در نیمه نخست دهه ۱۹۸۰ که پیرمردهای سران سالمندان -لقبی که مردم به هیات حاکمه وقت شوروی داده بودند- یکی پس از دیگری به دعوت عزرائیل برای نشستن بر کرسی صدر و سپس مرگ پاسخ مثبت میدادند، یک موهبت برای حفظ آینده نظام کمونیستی محسوب میشد. او در ابتدا بسیار محبوب بود و مردم هم برای بهبود زندگیشان به او دل بسته بودند. چطور میشد از او حمایت نکرد؟
البته گوربی خوشپوش و خوشصحبت و خوشخنده به فاصله کوتاهی پس از رسیدن به سمت دبیرکلی حزب مرکزی کمونیست (روسیه) که بالاترین سمت سیاسی اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد، بخشی از امیدهایی را که به او جلب شده بود ناامید کرد؛ زمانی که نتوانست سمت صدر هیاترئیسه شورای عالی شوروی یا همان ریاست دولت و عالیترین مقام اجرایی کشور را از آخرین بازمانده پیرمردها، آندره گرومیکو بگیرد. با این حال هر چه اصلاحات مورد ادعای او پیش رفت، جامعه بیشتر متوجه یک اتفاق غیر عادی میشد. در واقع این سیاست گلاسنوست -گشایش سیاسی و اطلاعرسانی- بود که بر امر حیاتیتر یعنی پرسترویکا- بازسازی کشور- پیشی میگرفت. نتیجه طبیعی این وضع، دامن زدن به هرجومرج از بالا بود.
خیلی زود پشتیبانی عمومی با ناامیدی جایگزین شد. پرسترویکا که توسط گورباچف آغاز شد، امید به زندگی بهتر را توجیه نکرد، بر عکس، اوضاع اقتصادی و فساد ساختاری بدتر شد. معدود روشنفکران ستایشگر او هنوز سعی در توجیه اصل اصلاحات دارند و میگویند او افراد اشتباهی را برای ماموریت خطیرش انتخاب کرد.
در نهایت از سال ۱۹۸۸ به بعد با آنکه ظاهرا بلوک شرق در حال حل تمام مشکلات عظیم خود با غرب بود، از حل مشکلات داخلی که هر روز بزرگتر میشدند عاجز مانده بود. گورباچف حتی با تحویل گرفتن مقام صدر هیات حاکمه از گرومیکو و بعدتر تکیه زدن بر نخستین کرسی ریاستجمهوری تاریخ شوروی نیز نتوانست جلوی سقوط کامیون بزرگ از کنترل خارج شده به ته دره را بگیرد.
ظرف ۶ سال تکیه زدن بر بالاترین کرسیهای قدرت، این سیاستمدار به اصطلاح اصلاحطلب، نه تنها تغییر مثبتی در فساد سیاسی و انسداد اجتماعی شوروی ایجاد نکرد، بلکه خود در گرداب خودساختهاش گم شد.
«الکساندر بابنوف» دانشیار گروه تاریخ و نظریه سیاسی دانشکده دانشگاه دولتی لومونسوف مسکو، حسرت روسها از دوران قدرت گورباچف را چنین جمعبندی میکند: «اتحاد جماهیر شوروی دوران گورباچف کشوری با پتانسیل بسیار عظیم، مشابه چین دوران معاصر بود؛ پتانسیلی که میتوانست هم به رهبری اقتصادی در جهان و هم به یک استاندارد زندگی مناسب برای مردم تبدیل شود. یعنی همان چیزی که گورباچف وعده میداد. یکسری اشتباهات اما خواه آگاهانه، خواه فقط به خاطر فقدان تحصیلات و تجربه سیاسی منجر به این واقعیت تلخ شد که بختهای عالی محقق نشدند».
«ایوان کولاکوف» مدرس دانشگاه دولتی بشردوستی روسیه در همین زمینه خاطرنشان میکند گورباچف در لحظه مرگش با ارزیابی منفیتری از سوی جامعه روسیه در مقایسه با لحظه فروپاشی مواجه بوده است. بویژه در میان افراد بالای ۴۰ سال که از فروپاشی شوروی جان سالم به در بردند اما شاهد روندهایی قهقرایی بودند که در کشورشان در جریان بود.
این مورخ به پراودا میگوید گورباچف با توجه به اینکه او ریاست اتحاد جماهیر شوروی را بر عهده داشت، قاعدتا یک چهره باتجربه در دستگاه محسوب میشد با این حال، زمانی که به اوج قدرت رسید، تازه شروع به آزمون و خطا کردن یک سیاست کاملا ناسازگار کرد.
او ادامه میدهد: «به لطف فعالیتهای این مرد و سیاست ناسازگارش ملتهایی که در چنین ساختار فراملی پیچیدهای تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی جمع شده بودند، شروع به فروپاشی کردند. به معنای واقعی کلمه طی ۵ یا ۶ سال، تمام زخمهای بین قومیتی سر باز کردند».
کولاکوف این را در نتیجه اجرای غیرمسؤولانه آنچه «سیاست دموکراسیسازی» به سبک غربی خوانده میشود - یا همان گلاسنوست - میداند. او بدین ترتیب با زیر سوال بردن انگیزههای واقعی رئیسجمهور اصلاحطلب شوروی میگوید: «این دقیقا سیاست میخائیل سرگئیویچ بود، همکارانش که در میان برنامههای دیگر، او را به این سمت سوق دادند، به سادگی جعبه پاندورا را باز کردند. این خلأ که باز شد با انبوهی از اعتراضات، جنبشها و ایدئولوژیستهای مختلف ملیگرا پر شد که این واگرایی متعاقبا گروههای اپوزیسیون گریز از مرکز آینده را - چه در خود روسیه و چه در جمهوریهای اقماری- شکل داد و کشور را تجزیه کرد.
از نظر او، با روی کار آمدن گورباچف در یک کشور بزرگ، پس از یک مدیریت سیستمی مشخص، حتی در جایی دشوار، فرآیندهایی شروع به تضعیف کل سیستم میکردند.
کولاکوف در نهایت دیدگاهش را چنین جمعبندی میکند: «فقط ظرف چند سال، آنچه برای دههها ساخته شده بود ویران شد. آنچه طی جنگ بزرگ میهنی- در مقابل تهاجم آلمان نازی - از آن دفاع شد بر باد رفت. صرفا به دلیل این واقعیت که در رأس، مردی وجود داشت که همراه با تیم خود واقعا نمیفهمیدند چگونه میتوانند تغییر ایجاد کنند و کجا و در کدام جهت؟ پس دست به چنین اقدامات آشفتهای زدند که منجر به این شد که گروههای مختلف بسادگی شروع به تقسیم کشور بر اساس رویکردهای ملی یا منافع مالی کردند».
انتهای پیام/