به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، روایت خیلی کوتاه است، اما مهمترین بخش زندگانی سیدعلیاحمد جعفری است، چرا که آخرین لحظات عمر دنیاییاش بدجوری با امام رضا (ع) عجین شده است. او در ۲۸ آبان ماه سال ۱۳۹۶ در سالروز شهادت امام رضا، در گردانی به نام امام رضا (ع) و مزین به عملیاتی به نام امام رضا (ع) در مبارزه با تروریستهای تکفیری به شهادت رسیده است.
میگفت به دور از خط مقدم است
سیدعلی احمد کارهای اعزامش به سوریه را به دور از چشمان مادرش انجام میدهد، چون میداند بیبی حتماً مخالت خواهد کرد. در لحظات آخر تصمیمش را به مادرش میگوید. برای اینکه در کارش موفق شود، مادرش را در چالشی قرار میدهد که پایان این چالش چیزی جز رضایت بیبی نیست.
شهید سیدعلیاحمد جعفری
او برای این کار صحبتش را از کلاس قرآن و روضه مادرش شروع میکند و با لحن آرامی خطاب به مادرش بیان میکند: باید با استاد شما صحبت کنم که چه شاگردانی را تربیت میکند که نمیگذارند فرزندانشان برای دفاع از حرم بروند. اگر من برای دفاع از حرم اجدادم به میدان نروم، چه کسی باید برود. مادر! دراین شرایط دفاع از حرم برای امثال من واجب شرعی است.
آقا سید، از اولین باری که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۳ به سوریه رفت، پنج بار دیگر هم عازم دفاع از حرم حضرت زینب (س) میشود و آخرین بار اعزامش نیز روز ۱۵ آبان ماه سال ۱۳۹۶ است.
در مبارزه جسور و خستگیناپذیر بود
بیبی یک بار از پسرش میخواهد که یک بار وقتی از سوریه بر میگردد، با همان لباس نظامیاش به خانه بیاید تا او را در قامت مدافع حرم ببیند. اما سید با مهربانی به مادرش میگوید: وقتی در منطقه مشغول خدمت هستم، حق استفاده از آن لباسها و پوتینها را دارم، وقتی که به خانه میآیم، آن لباسها حقالناس است، باید همان جا بماند تا رزمندهای دیگر از آن استفاده کند.
آخرین باری که بیبی پسرش را میبیند ۱۵ آبانماه سال ۱۳۹۶ است، وقت اذان ظهر میشود و مادر راهی مسجد میشود تا نمازش را به جماعت بخواند، به سیدعلیاحمد هم سفارش میکند هر وقت خواست برود، از زیر قرآن رد شود. وقتی بیبی به خانه باز میگردد، چشمش به سیدعلیاحمد میافتد که کنج خانه نشسته است. سید که نگاه متعجب مادرش را میبیند، میگوید: بیبی دلم نیامد بدون خداحافظی با شما بروم. مادر او را از زیر قرآن رد میکند و فرزندش را به خدا و ائمه میسپارد.
سیدعلیاحمد در جمع همرزمان
اینجای گفتوگو که میرسد، بیبی از بیتابیهایش بعد از اعزام آخر سیدعلی احمد برایم میگوید: آخرین باری که از مشهد به تهران رفت تا به سوریه برود، عازم کربلای معلی شدم. در این مدت فقط یک بار با من تماس گرفت و گفت: من رسیدم، نگران نباشید. زمانیکه در حرم مشغول زیارت بودم، حس کردم این دفعه احمدم بر نمیگردد. البته قبل از اینکه خبر شهادتش را برایم بیاورند، همسایهها خواب دیده بودند که سیدعلیاحمد شهید شده و در محلهمان یک تشییع باشکوه برای او گرفتهاند!
پایان پیام/