به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، ۴۴ سال پیش در چنین روزهایی سرنوشت ملت ایران داشت به دست خودشان رقم میخورد و تولدی دیگر برای این سرزمین کهن به وقوع میپیوست. محمود گلابدرهای آن روزها را به خوبی با قلم روان خود توصیف میکند. اگر شما هم میخواهید بدانید این روزها چطور بر مردم ایران گذشته، ذهن خود را به شاگرد جلال آل احمد بسپارید که در روزهای پایانی دیماه و اولین روز بهمن سال ۵۷ مینویسد:
«خبر میرسید که افراد نظامی نیروی دریایی بندر پهلوی هم اعتصاب غذا کردهاند. تعداد اعتصابکنندگان غذا در پایگاه شاهرخی ۶ هزار نفر شده بود و میگفتند ۲ هزار و ۵۰۰ نفر را هم در پایگاههای هوایی تهران بازداشت کردهاند. یکی از بچهها میگفت دیوید اوئن به «غلط کردم» افتاده و یکی بختیار را مسخره میکرد و ادایش را در میآورد و میگفت: بیاجازه من، ارتش تصمیمی نمیگیرد!
تا نیمه شب حرف میزدیم. یکی روزنامه خریده بود. کسی که روزنامه خریده بود بد و بیراه میگفت. دیدم اگر بخواهم حرف بزنم بحثهای دیشب را باز باید تکرار کنم. به خانه رفتم و خوابیدم. صبح زود بیرون زدم و سرازیر شدم. سرجاده قدیم ولوله بود. شلوغ بود. همهمه بود. همه نگران بودند. دم نمیدادند. دسته منتظر بود. دسته آقا را میخواست. دسته درهم و برهم بود. دسته به هم نمیپیچید. دسته وحشت داشت. دسته دل دل میزد. دسته یک حالت مخصوصی داشت. دسته چشم به جلو دوخته بود. شعار «نظام شاهنشاهی نابود باید گردد» مثل گردباد میگردید ولی مردم همان مردم نبودند. دم نمیدادند. با این که شعارها کوتاه کوتاه هم شد، باز مردم دم نمیدادند. عجله داشتند. چیز دیگری طلب میکردند انگار با بیزبانی و لال لالی میگفتند شعار، کافیه آقا باید بیاید. اما است