مدتهاست شبکه نمایش خانگی پر است از فیلمهایی که ارزش هنری چندانی ندارد و عموما به نیمه راه نرسیده سپر انداخته و شکستشان را اعلام میکنند. آثاری که غالبا نازلترین گونه از نگاه مخاطب را در نظر میگیرند.
بررسی آثار تولید شده پلتفرمهای نمایش خانگی نشان میدهد که عموم سریالها این سالها از مسیر«هنر» و «خلاقیت» خارج شده و در موقعیت «کالایی شدن» قرار گرفتهاند. در این روند ضدیت با زیباییشناسی و تهی ساختن آثار از وجوه هنری چنان پیش میرود که سریالها به صورت اشیا و کالاهایی در میان سایر کالاها و اشیا در میآیند.
در همین کلایی شدن است که«صنعت فرهنگ» وارد میشود و این مکانیسم را به کار انداخته و مورد بهره برداری قرار میدهد.
مخاطبان این گونه سریالها، در منفعلانهترین حالت ممکن، همواره مصرفکننده باقی خواهند ماند و هیچ فعلیتی از خود نشان نخواهند داد. اینگونه سریالها، کارکرد ذهن مخاطب را «نیم خودکار» میکنند. آنها ذهن را در اختیار خود میگیرند و عنصر رهاییبخش هنر، یعنی «تخیل» را به شدت محدود میکنند. بدین سان در این گونه آثار معناهای ضمنی محدود میگردند و همه چیز سر راست و قابل پیشبینی میشود.
تا اینجای کار یک نگاه کلی داشتهایم به میدان آثار تولید شده در پلتفرمهای نمایش خانگی، با این همه در این بین گاه درخششهای دیده میشود، لحظاتی که آثاری تولید میشود که در ذات خود رویکرد دیگر آثار را به پرسش میگیرند. آثاری که به نقد وضعیت موجود حاکم بر پلتفرمها میپردازند و گونهای تازه از سینما و سریالسازی را پیش میکشند. «پوست شیر» و «مترجم» از این دست آثار هستند.
در بین خیل سریالهای نمایش خانگی این ماهها شاید بتوان تنها سریال«پوست شیر» را واجد ارزشهای زیباشناختی دانست. فیلمی با شخصیتپردازی درست، منطق روایی پر کشش، قصه و گره افکنیهای دقیق، توانسته به موفقیت خوبی دست پیدا کند. هرچند در این سریال خشونت به صورت عریان نمایش داده میشود و شاید بزرگترین ضعف سریال هم همین خشونت بیش از حد باشد.
با این همه اگر از موضوع خشونت حاکم بر اثر چشم بپوشیم، میتوان گفت «پوست شیر» سریالی واقعگرایانه است و در طول مسیری خطی روایت، با بازگشت گاه به گاه به گذشته کم کم دالهایش به معنا میرسند و در این مسیر نوع نشانهها، وقفهها و چیدمان عناصر، ادارک حسی(زیبایی شناسی) را صورتبندی میکند. نیت این گزارش نقد و تحلیل سریال «پوست شیر» نیست، فقط لازم بود به واسطه ایده کلی متن _که پرداختن به ظهور لحظات درخشان در فضای تاریک حاکم بر نمایش خانگی است_، به کیفت سینمایی آن اشاراتی شود. هرچند همزمان میتوان به محتوای آن نقدهایی هم داشت.
توکلی پیشتر به واسطه نگارش فیلمنامه سریال «نهنگ آبی» با شبکه نمایش خانگی همکاری کرده بود؛ سریالی که نتوانست با اقبال چندانی روبرو شود. اینبار توکلی خودش دست به کار شده و اولین سریالش را کارگردانی کرده؛ سریالی که در نقطه شروع تکلیف مخاطبان را با خودش مشخص کرد و نشان داد با اثری به نسبت پیچیده مواجهیم و برای دنبال کردن آن باید ذهنی فعال داشته باشیم و تلاش کنیم در معنا دهی به اثر شرکت کنیم. در واقع تفاوت این اثر با دیگر سریالها از همین نقطه شروع میشود.
هر اثر موفقی موقعیت روایی خاص خودش را دارد و تلاش میکند از منطق کلیشه و خطی تکراری گذر کند. پس در قدم اول منطق روایی سریال متفاوت از دیگر آثار این روزهای سریالهای نمایش خانگی است. در سریال مترجم «دوربین» به کل اثر تشخص داده است. چرخش زاویه دیدها و گاه درهم شکستن آنها توانسته مخاطب را در موقعیت تازهای قرار دهد. آثار موفق تلاش میکنند مخاطب خاص خود را خلق کنند، قسمت اول مترجم، نشان میدهد که کارگردان تلاش کرده است در این مسیر گام بردارد.
همانگونه که گفته شد سریال ریتم تندی دارد و در همین قسمت اول شخصیتها به اندازه و یکی یکی معرفی میشوند، جالب اینکه همین معرفی هم در خدمت فعال سازی ذهن مخاطب است.
بهرام توکلی را بیشتر به واسطه ساخت فیلمهایی مثل «اینجا بدون من»، «بیگانه»، «آسمان زرد کمعمق»، «تنگه ابوقریب»، «غلامرضا تختی» و...میشناسیم. او ثابت کرده که به تجربه ساخت آثار متفاوت علاقهمند است. توکلی با علم به اینکه قسمت اول سریال اهمیت ویژهای دارد، آن را با ریتمی تند پیش برد و بدون فوت وقت شخصیتهایش را معرفی کرد و با حرکت دایرهوار غزاله در مسیر داستان، شمایی کلی از وضعیت و موقعیت سریال پیش روی مخاطبان گذاشت.
با این همه توکلی در سریال «مترجم» تلاش کرده است تا جای که میتواند مولف(توکلی به عنوان کارگردان اثر) را پنهان کند. او با تمرکز بر «متن» از «اثر» بودن سریالش عبور کند تا با این رویکرد به«مخاطب»ش هستی ببخشد. زندگی مخاطب به قمیت حذف مولف تمام میشود.
عموما شخصیتهای فیلمهای توکلی_ در آثار شخصی تر کارگردان_ آدمهای طبقه متوسط هستند که گرایشی آشکار به هنر و فعالیتهای فرهنگی دارند. به یاد بیاوریم شخصیت اصلی فیلم سینمایی«اینجا بدون من» که چطور عشق به سینما داشت و مجله فیلم جمع میکرد و دغدغه «نوشتار» داشت. در فیلم سینمایی «آسمان زرد کم عمق» هم قصه از همین قرار است، اینبار مجاز مرسلی میبینیم از نسبت بین جنون، خلاقیت، هنر و زندگی. به نظر میرسد برای توکلی سینما فقط ابزار انتقال معنا نیست، چرا که در هر اثرش آگاهانه به چیستی سینما میاندیشد و ماهیت تصویر و روایت نیز تبدیل به مسئله میشود.
به طور کلی، نوشتار و نوع روایت(نریشن)، تصویر خلاق و شیوه فیلمبرداری، شخصیتهای چند پاره، قصه تو در تو و لایه لایه، گذر از معنای خطی و حرکت در مسیر چند معنایی شدن(تکثر معنا) و...همه اینها به گونهای پیوند میخورند به رویکرد و نگاه «روانکاونه»ای که در اکثر فیلمهای توکلی مشهود است.
به نظر میرسد«روانکاوی» یکی از مهمترین علاقههای این کارگردان حالا دیگر صاحب سبک و نگاه است. او در آثار مختلفش نشان داده که روانکاوی را میفهمد و نسبت وثیق آن با سینما را به درستی دریافته است. در همین سریال«مترجم» نیز این دو مورد آشکارا روشن است. خواهر غزاله(بازیگر نقش اصلی) روانکاو است و همسرش بازیگر تئاتر. این موضوع باعث میشود که مخاطب به شکلی آشکار به هر دو موضوع سرک بکشد.
اما بیشک مهمتر از این اشارات رویکرد روانکاونهای است که در «ساختار» و متن سریال «مترجم» مستتر است. از این رو میتوان فیلم را به عنوان نمایشی به مثابه «پردهی رؤیا» در نظر گرفت. پردهای نادیدنی که تمام رؤیاها بر آن تصویر میشوند.
با این همه برای رسیدن به شناختی دقیق از «شیوه بیان» و ارزشگذاری زیباشناختی سریال، هنوز بسیار زود است، باید صبر کرد تا قسمتهای بعدی «مترجم» منتشر شود، بیشک بعد از بررسی کل قسمتهای سریال بهتر و دقیقتر میتوان درباره آن قضاوت کرد و از کیفیت هنری آن نوشت.
پایان پیام/