مختارپور: در برخی از مدیحه‌سرایی‌ها نکته‌ای وجود ندارد و سرودنش برای به صله است
06:22 2023/02/03

به گزارش خبرگزاری فارس، همزمان با دومین روز از دهه فجر و در آستانه چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، نخستین محفل ادبی سازمان اسناد و کتابخانه ملّی ایران با حضور شعرا و میهمانان هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر و شعرخوانی شاعران ایرانی و غیر ایرانی از کشورهای هند، سوریه، جمهوری آذربایجان، لبنان، تاجیکستان، ازبکستان و پاکستان برگزار شد.

شاعران حاضر در هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر، ضمن بازدید از گنجینه نسخ خطّی و مخازن کتابخانه ملّی ایران، روز پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه، در آستانه میلاد امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام)‌، در محفل شعرخوانی با عنوان «محفل ادبی کتابخانه ملی ایران»، اشعاری در مدح ائمه اطهار و پاسداشت زبان فارسی قرائت کردند.

علی رمضانی مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران در ابتدای این محفل ادبی با بیان اینکه گسترش شعر فارسی زبان در منطقه دغدغه اصلی جشنواره شعر فجر بوده است؛ گفت: خوشحالم در جمع ادبی ملی و بین المللی، به بهانه شعرخوانی گردهم جمع شده‌ایم.

وی ادامه داد: آنچه مسلم است گسترش شعر فارسی زبان در منطقه از دغدغه‌های جشنواره شعر فجر در طول سال‌های متمادی بوده است، که خوشبختانه این مهم در این دوره از جشنواره اتفاق افتاد.

مدیرعامل خانه کتاب تأکید کرد: حضور و بازدید از گنجینه نسخ خطّی موجود در کتابخانه ملّی ایران و مشاهده میراث مکتوب و معنوی ایرانیان، به راستی نمایش اقتدار جمهوری اسلامی ایران بود و باید آن را پاس داشت.

علیرضا قزوه شاعر و رئیس دفتر موسیقی صدا و سیما و عضو عیات علمی جشنواره بین‌المللی شعر فجر در آغاز غزلی از سروده‌های خود را خواند و در ادامه عسگر حکیم اف شاعر تاجیکی شعری درباره وضعیت شهروندی تاجیکستان در شرایط بحرانی خواند و با اشاره به جایگاه ایران در حفاظت از میراث شعر و زبان فارسی گفت: ایرانِ بزرگ، رسالت بسیاری مهمی درباره زبان فارسی به عهده دارد و این رسالت و اهمیت را بنده زمانی که آقای قزوه رایزن فرهنگی در کشور تاجیکستان و هند بود، مشاهده کردم؛ زیرا او توانست روابط فرهنگی و ادبی بین این دو کشور را با ایران بهبود بخشد.

علیرضا مختارپور رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ضمن خیرمقدم به حاضران و قدردانی از مدیرعامل خانه کتاب و دست اندرکاران برگزاری هفدهمین جشنواره شعر فجر گفت: این جلسه مطلع خوبی برای برگزاری محافل ادبی کتابخانه ملّی ایران شد و در این راستا از شعرا و ادیبان و اساتید پارسی زبان در نقاط مختلف کشور دعوت خواهیم کرد تا با حضور در کتابخانه ملّی اشعار خود را بخوانند.

وی ادامه با اشاره به اشعاری که با بُن مایه مدیحه سرایی سروده می شود،‌ اظهار داشت: اساتید محترم، بهتر از بنده می‌دانند که گاهی اوقات در نظم و نثر، مدحی صورت می‌گیرد که تقرب و یا توسل به یک شخص است. مانند مدیحه‌هایی که در قرون گذشته برای برخی از حکام و فرمان روایان و شاهان گفته می‌شد که در این دسته از مدیحه سرایی‌ها هیچ نکته‌ای که از حاکی واقعیت باشد؛ وجود ندارد و تنها واقعیت موجود در این نوع مدح گویی‌ها نیاز شاعر به صله است.

رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران ادامه داد: اما برخی شعرها و متن‌ها حاوی ویژگی‌هایی است که حکایت از صفتی دارد که متن را منوط و مشروط به وجود آن صفات می‌کند که اشعار شاعران کهن فارسی زبان غالباً از این دست است.

مختارپور در ادامه برای تشریح همین موضوع،  شعری از نظامی گنجوی خواند:

بلبل عرشند سخن پرورانباز چه مانند به آن دیگران

زاتش فکرت چو پریشان شوندبا ملک از جمله خویشان شوند

پرده رازی که سخن پروریستسایه‌ای از پرده پیغمبریست

پیش و پسی بست صفت کبریاپس شعرا آمد و پیش انبیا

این دو نظر محرم یک دوست انداین دو چه مغز آنهمه چون پوستند

هر رطبی کز سر این خوان بُوَدآن نه سخن پاره‌ای از جان بُوَد

وی در توضیح این ابیات گفت: صفاتی که برای شعر و شاعری در ابیاتی از این دست وجود دارد حاکی از ویژگی‌ها و صفاتی است که شاعر را همنشین انبیا و اولیا می کند.

حسین اسرافیلی شاعر انقلاب و عضو هیأت علمی جشنواره فیلم فجر با خواندن شعری آن را به مردم افغانستان تقدیم کرد و گفت: امام و انقلاب به ما آموختند که درد همه انسان‌ها را فریاد کنیم و بنده با خواندن این شعر قصد داشتم درد مردم افغانستان را به زبان شعر و کلمه روایت کنم.

در ادامه نشست صمیمی شعرخوانی «محفل ادبی کتابخانه ملی ایران» شعرایی چون سیدنقی عباس کیفی از کشور هند، زامیق محموداف از جمهوری آذربایجان، جعفر خال‌مومن‌اف از کشور ازبکستان، حسن بعیتی از کشور سوریه، محمدباقر جابر از کشور لبنان و علی کمیل قزلباش از کشور پاکستان در مدح امام علی (ع)، امام حسین (ع)،‌ امام رضاا(ع) و دیگر ائمه اطهار شعرخوانی کردند و همچنین فرید یوسفی ، محمود اکرامی از شاعرانی ایرانی در این محفل غزلیاتی از سروده‌های خود را خواندند.

در این مراسم همچنین شاعران و چهره های ادبی ایرانی چون مصطفی محدثی خراسانی، علی داودی، نغمه مسنشار نظامی،فریبا یوسفی،مریم عربلو،‌ الهام نجمی، عبدالرحیم سعیدی راد، فاطمه افشاریان ،و فاطمه نانی زاد حضور داشتند .

اشعاری که شاعران در این محفل خواندند:

شعرخوانی علیرضا قزوه:

تنها صدا، صداست که باقی‌ست بگذار از صدا بنویسمدلبستگی به خلق ندارم، می‌خواهم از خدا بنویسممی‌خواهم این دو روزه باقی، گوشه‌نشین زلف تو باشمبر صُفّه صفا بنشینم، از بقعه بقا بنویسمآزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامیتا چند با فریب نشینم؟ تا چند از ریا بنویسم؟من کیستم که دل به تو بندم؟ بادا به سوی دوست برندمتو کیستی که از تو بگویم؟ آخر چرا تو را بنویسم؟از بی‌نشان این همه ماتم، می‌مانم از چه چیز بگویماز بی کجای این همه اندوه، می‌مانم از کجا بنویسمحالم خوش است و دوست ندارم دستی به‌روی دست گذارمتنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسماز مهر و قهر او نبریدم، می‌خواهم آنچنان که شنیدماز بیم و از امید بگویم، از خوف و از رجا بنویسممی‌خواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بگویممی‌خواهم از «چگونه» بگویم، می‌خواهم از «چرا» بنویسمحالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرمهر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسممن بنده علی و رضایم، بگذار تا به خویش بیایماز حضرت علی بسرایم، از حضرت رضا بنویسم

شعرخوانی عسکر حکیم‌‌اُف؛ شاعر نامدار تاجیکستانی

«ز رفاقت کمانداران به دل رمیده غمگینمبه کمان چگونه خو گیرم، به کمین چگونه بنشینم؟به کمرشکستگان هرگز نبود مرا زبردستیکه عدالت است تلقینم که محبت است آیینمخود اگرچه گشنه می‌میرد تگ آسمان بی‌زنهارز کبوتران و گنجشکان، نکند شکار، شاهینمبه دلم چه میزنی دشنه، تو همی به خون من تشنهکه دوا نگشته تا امروز، اثرات زخم پارینمبه زبان مردم پایین، همه پرسشی درست و راستبه زبان مردم بالا ، همه پاسخی دروغینماگر از طریق کج‌گردی، شده همنشین شه فرزیننبود هوای شاهانم، نبود خصال فرزینمسیران باد نوروزی ز چمن نیاورد بوییبه بهار غنچه خس گردد، چه کنم به طبع گلچینم؟دل ساده را دهم تسکین به جهان اگرچه می‌دانمبرسد زمان رنگینم، نرود غمان دیرینم»

شعرخوانی حسین اسرافیلی، شاعر آیینی

ناله‌هایت در دل کوه و بیابان گم شده‌استاشک‌هایت در میان ابر و باران گم شده‌‌استبر لبانت طرحی از لبخند هرگز گل نکردخنده‌ات در خارزار سیم و سیمان گم شده‌‌استشهرها در بمب و موشک، راه‌ها در خاک و خونخانه‌ها آوار و در اندوه و افغان گم شده‌‌استهیچ حلقومی تو را فریاد استمداد نیستغیرت و مردانگی از روح انسان گم شده‌استخیمه‌ات آتش گرفت و مرغ وای شیونتچون شب ویرانه‌ها در شام طغیان گم شده‌‌استگاه غرب و گاه شرق از چهارسو تیغت زدندزخم‌های بیشمارت در تن و جان گم شده‌استخصم با الله‌اکبر در مصاف دین توستمسجد و محراب در تزویر شیطان گم شده‌استاین جهان وحشی‌ست، از وحشی پناه جان مخواهبانگ مظلوم تو در این جنگلستان گم شده‌استتکیه بر خود کن از این بیگانگان یاری مجوخوی انسانی از این یک مشت حیوان گم شده‌‌است»

شعرخوانی سید نقی عباس کیفی از کشور هندوستان

 والا پیامدار محمد از کوه نور آمده بودی، با یک سبد بهار، محمدبر شانه‌ات هزار فرشته، در سینه‌ات شرار محمداقرأ بخوان تو خواندی و انگار «اقرأ» تو بودی از دهن غارآری تو خود کلام خدایی، برگشته‌ای ز غار محمدای جلوه‌گاه خُلقِ ستوده، دنیا در انتظار تو بودهاین خلق را رسانده قراری، با جان بی‌قرار محمدتو آفتاب اول و خاتم، تو رحمتی برای دو عالمهرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه خار محمدهم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجودمانند لطف حضرت معبود، پنهان و آشکار محمدبا قلب خسته و جگر ریش، دنیا شده‌ست تشنه‌تر از پیشبر جان ما ببار محمد، والا پیامدار محمد

شعرخوانی مصطفی محدثی خراسانی

سرود سبز جنگلی، کلام تشنه کویرطنین سرفراز کوه، زبان عاشقانه‌های باشکوهخروش موج‌های آبی خلیج فارس حماسه حکیم و رنج‌های سال سیزبان مهر و دوستی، زبان پارسیاز ازل زمزمه ما بودی تا ابد بر لب ما ماناییشوق در جان کلام حافظ شور در نغمه مولانایی مشعل‌افروز حقیقت شده‌اند با الفبای تو فرزندانتشیخ اشراق تو و سعدی توابن سینا و ابوریحانت شعر در حنجره کوهی کبک شور در جان قناری‌هاییقصه‌گوی غم بی‌برگی‌هانغمه‌پرداز بهاری‌هاییواژه‌های تو همه آیه مهر در الفبای تو انسان جاریستهمزبانان تو همدل‌هایند درس دستوری تو همیاری است

شعرخوانی زامیق محموداُف از جمهوری آذربایجان

و حیرانم کند چشم سیاه جان به قربانشو هر زخمی که روییده چو گل بر جسم جانانشو دیدم آفتابِ زخمیِ افتاده از اسبیو دیدم جنتی از آسمان افتاده دنبالشچه صحرایی که بوی لاله‌های آتشین داردو از دریاست موج ریگ‌های دل پریشانشقیامت دیده هر ریگی که آه آتشین داردخجالت می‌کشد دریا که خونین است بارانشچه ماهی سر نهاده روی زانوی تو ای خورشیدچه ماهی چشم بسته زیر بارش‌های پنهانشچه خاکی بوسه‌زن بر جای دستانی که دیگر نیستو یا هو می‌کشد تا عرش، الرحمن و رحمانشبه روی تل خاکستر، حیایی خطبه می‌خواندو نرگس‌های این دشت‌اند، مدهوش گریبانشز شرمش سرخ می‌خیزد سحرگاهان تاریخیچراغ آفتاب شرمسار از نور ایمانشاز این‌رو هر غروب از چشم من جاری‌ست زنجیریز اشک بی‌قرار ریگ‌ها ای جان به قربانش

شعرخوانی محمود اکرامی‌فر

دلی مانند برگ یاس داریمزبانی گرم و بااحساس داریماگر فرزند ایرانیم بایدزبان فارسی را پاس داریمچرخی زد آسمان، شب و باران درست شددریا به حرف آمد و طوفان درست شدبازار گرم عقل کم آورد پیش عشقکوه از کمر شکست، بیابان درست شدکوچه درست در وسط راه سکته کردشهر امتداد یافت، خیابان درست شدجنگل به آب و آتش و آیینه پشت کردسرما به کوچه ریخت، زمستان درست شدزیر سر نسیم که قدری بلند گشتگیسوی سرو پریشان درست شدچشم تو پشت پنجره خود را به خواب زددر کوچه شایعات فراوان درست شدتا زندگی نفس بکشد در حضور عشقکنعان و چاه و یوسف و زندان درست شدشش روزه کاروبار جهان روبه‌راه گشتگل جان گرفت، زنده شد، انسان درست شدآدم به سمت بوته گندم قدم زد و سررشته هزار بلا، نان درست شد

شعرخوانی جعفر محمد ترمذی از ازبکستان

یک بخارا رنگ و بو در قلب ماست یک سمرقند آرزو در قلب ماستعقل دارد موشکافی بی‌خبرزانکه معنا مو به مو در قلب ماستهرچه دیدی جلوه عکس است و بساصل آن روی نکو در قلب ماستیک نفس از یار فارغ نیستیم هم خیال او، هم او در قلب ماستهر قدر گفتیم وصفش کم نشدیک بخارا گفت‌وگو در قلب ماستنیستیم آرام در خود یک نفسجست‌وخیزِ جستجو در قلب ماستبا ملامت‌های مردم زنده‌ایماجتناب از آبرو در قلب ماستزاهدان با شست‌وشوهای تن‌اندشست‌وشویِ شست‌وشو در قلب ماستسیر ما جعفر ندارد سمت و سوسوی بی‌سوییِ سو در قلب ماستمرید باده عشقم، عبادت را نمی‌دانمکمر بستم به رسوایی و طاعت را نمی‌دانمجدیداندیش عشقم، عرف و عادت را نمی‌دانمنظرپرورده خضرم، عبادت را نمی‌دانمنسیم حیرت صبحم، بهارآلوده می‌آیممرید کاکل یارم، ارادت را نمی‌دانمز خیل کشتگان کربلای عشقم و امامقامی از مقامات شهادت را نمی‌دانممن آن سید عشاقم که در بزم نظربازانطریق دل‌ستایی سیادت را نمی‌دانمز شش در بر سرم بخل و حسد می‌بارد و جعفردلی شبنم‌صفت دارم، حسادت را نمی‌دانم

شعرخوانی فریبا یوسفی

نور است در این کبود، بشناسیمشسرچشمه عدل و جود، بشناسیمشاز خانه دوست بود تا خانه دوستحق است چنان که بود، بشناسیمشهمیشه هست همین بس که حس کنم گاهیکه گرم تابش خویش است بر شبی ماهیچنان به فاصله‌ها وصل را گوارا کردکه تشنه نیمه پر را ببیند از چاهیهمیشه بود چرا مِه مرا پریشان کرد همیشه هست چه دیدار محو دلخواهیطلوع کرد و درخشید چشمه چشمه حیاتطلوع کرد و روان گشت رود در راهیهمیشه هست چرا حرفی از طلوع زدمغروب رفتنِ من بود، خواب جانکاهیصدا صدا نشده می‌وزد نسیم جوابمن است بین من و او، چه راه کوتاهیهمین که ریخت پراکنده شد، دریغا منکه کوه ساخته بودم همیشه از کاهیهمیشه هست، پراکندگی من است نه اوفراهم است اگر اوست هرچه می‌خواهی

شعرخوانی حسن بعیتی از سوریه

از رودخانه سراغ خطوط چهره‌ام را می‌گیرمآن کودکی که به زیستن می‌خندیدای رود! آیا تو در من سفر می‌کنی یا من در تو؟آیا این تو هستی که رفتارم را می‌نوشی قلبم کو؟ آنجاستکه چون دسته‌های پرستو و جنون کودکانه و لطافت دخترانه به هر سو می‌دومو جام‌هایی که اگر بارها تهی شوندباز هم از آذرخش نگاه آن‌ها پر می‌شوندای رودخانه جاری، چیزی در تو نمی‌یابمجز نی‌لبکی از خاطرات منم اکنون که در بلوری از معناها هستمو در رویاها و ترانه‌ها، پنجه می‌افکنمماسه‌ها مرا بر صورت خود ابر نوشته‌اندمن اما صاعقه‌ای از سرود رعیتممن آن پژواک بیرون ریخته از کوزه آغازهاکه اکنون بر سراب جهت‌ها می‌درخشدهان ای رود، رود تنهاصورت من همان آب توست و من توامو اینکه تو رود شده‌ای به‌خاطر سفر من به سوی من است

شعرخوانی علی کمیل قزلباش از پاکستان

ای شه عشق و برج نور امامآمده‌ام ز راه دور امامای چراغ فراز عظمت و خیرای فراز نزول صور اماماز تو داریم، هر چی درّ داریمجلوه کوه طور نور اماممی‌بُریم هر زبان دراز چو گشتمی‌شکنیم هر سر غرور اماممشکند مرد می‌رسد، زنجیرگفت اقبال ز لاهور، امام»

شعرخوانی محد باقر جابر از لبنان

دو دریچه به سوی معنا دارمکه یکی به سوی دریایی مواج استو درون من چون شعر جاری استو دیگری بسم‌الله‌های پدرم استو ساییدن پیشانی‌اش به خاک سربلندیو تسبیح پنهانی نیمه‌شب‌هایشبر من است که گلوی قافیه‌هایم را با اندوه تر کنم و آباد کنم آنچه را در دلم ویران کردندو اینکه برگردم به خودم و راهی ندارم جز آنکهقصه‌های نیاکانم را بازآفرینی کنم زمین بازهم زخم‌هایم را مرهم می‌نهد من اکنون آن‌ها را با شعری به پایان می‌برم تا ترانه‌ای شود در باد و گل‌ها را بر دوشم می‌گذارم و می‌رومآنگاه که پدرم خاک و مادرم فکر، مرا فرامی‌خوانندبه آهنگ موج بر صورت ماسه‌زار گوش می‌دهمآنگاه که با جذر دریا را در آغوش می‌گیرد و با مَد وداعش می‌کندو دریا چقدر با عاشقان گرم می‌گیرد آنگاه که سوار بر موجی مست به سمتی محال پیش می‌رانندبه سمت فطرت نخستینم سیر می‌کنم مرا می‌خواند که ای شاهد گل به دامان من چنگ بیندازجانب نوای نی را نگاه دار که نی‌ها از مادرشان زمین آهنگ شبنم‌های بهارآور را به ارث برده‌اندنیازمند کودکی ضمیرم هستمو عمق اندوهمتا بتوانم سطری از کتاب عشق را به تحریر درآورم

پایان پیام/