خبرگزاری فارس، یادداشت _ مجتبی زارعی، دانشیار فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس: مرحوم دکتر سید جواد طباطبایی به معنی جدید کلمه شاید فقط اندکی از تجددمآبی و غربزدگی فاصله گرفته بود اما در اوج یونانی زدگی قرار داشت و این راه و رسم هلنیستی و هلنی مآبی را به پایگاه فکری و نظری خود برای گذار از اسلام سیاسی در قالب ایرانشهر پی گرفت؛ او خیال می کرد که تاریخ تفکر بشری تا قبل از یونان ریشه و شناسنامه ای ندارد و تفکر از آنجا شروع شد در این صورت این فکر بسیار مخرب تر از غربزدگی بوده و هست!
او معتقد بود ایران با صبغه اسلامی، سعه وجودی فهم حکمت عملی و تفکر فلسفی ندارد در این حوزه بخصوص همراه با ضدیت شرق شناسانه نسبت با فکر فلسفی اسلامی می اندیشید و با تصلب رآی و بدون توجه به ظرفیت، مزیت و عمق میراث اسلامی و با نادیده انگاری ترکیب منظومه ای فلسفه و شریعت و عرفان، بصورتی کاملا ایدئولوژیک و یونانی زده میگفت که حکمت عملی و فلسفه ما با این ترکیب ها و تنیدگی ها به لانه تضادها تبدیل شده است؛ روش شناسی او درباره فلسفه سیاسی مبتنی بر استشراق و عملیات شرق شناسانه در مواجهه با تراث اسلامی بود.
او می توانست بگوید من قادر به فهم این ظرفیت ها از فقه و عرفان و سیره و سنت نیستم نه اینکه این ترکیب را موید زوال اندیشه سیاسی در ایران و نهایتا امتناع و بن بست حکمت عملی در سرزمین فکر اسلامی بنامد! در حالیکه این ترکیب نه تنها همانند مبنای نظری سلطنت، عقیم و متحجرانه نبوده و نیست بلکه آفریننده جمهوری اسلامی ایران با هدایت فقیه حکیم الهی با متدولوژی فقاهتِ حکیمانه شد.
نادیده گرفتن سعه وجودی متون گوناگون اسلامی برای اکتشاف فلسفه سیاست از بی مهری های توام با نوعی کینه در او نسبت به امکان ها و توانایی های فلسفه سیاسی اسلامی همراه بوده است؛ وانگهی اوج این کار که با صدر المتآلهین در ترکیب حکمت مشاء و حکمت اشراق و با تآسیس حکمت متعالیه آغاز شد کاری جدید بود که امام خمینی در تداوم تاملات نظری صدرای شیرازی با ترکیب فلسفه و سیاست و شریعت و عرفان دست به تاسیس نظام سیاسی زد مع الاسف جناب مرحوم طباطبایی اما این نقطه با عظمت را زوال اندیشه سیاسی در ایران نامید!
نکته دیگر این که ایشان اخیرا برآن بود که برای عبور از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باید انقلابی ملی ایجاد کرد؛ انقلاب ملی در انقلاب اسلامی! بله!
نا دیده انگاری حکمت عملی در متون اسلامی و تحقیر جمهوری اسلامی و ناتوان نشان دادن قانون اساسی جمهوری اسلامی با ارجاع به پایه های فکری رمانتیک ایران شهری و اصرار متعصبانه در این مسیر چیزی از قدر و منزلت فلسفه سیاسی اسلامی و افق گشایی جدید انقلاب اسلامی درعالم کم نکرده و نخواهد کرد.
دیروز خواندم یکی از محترمین فلسفه پنداشت که مرحوم طباطبایی از مویدان تمامیت ارضی ایران بود و گفت او نه در پرتو ناسیونالیسم که امری متاخر است بلکه متاثر از ایران شهر چنین می اندیشید که باید گفت چنین ناسیونالیسمی و چنین نظریه ای چرا در چهل سال گذشته هیچ بکاراین مُلک و ملت نیامد، آلام و رنجی از ملت نکاست، در هیچ صحنه ای ندرخشید و واجد اثر و کارآمدی نبود؛ پاسخ روشن است او این چهل ساله ملی را و نیز تاملات نظری از خواجه طوسی تا صدرای شیرزای و نو صدراییان نظام ساز را شامگاه زوال و سپس بن بست محسوب می کرد؛ آیا انقلاب ملی و اسلامی ما که انقلابی فرا مدرن بود نهضتی در بن بست بود؟!
ذکر نکته ای را در این فرصت ضروری می دانم و آن اینکه در ۳۰ سال اخیر و بخصوص دهه گذشته هرگاه که نامه هایی با نام و عنوان«کارتمام است» و «فروپاشی نزدیک است» و از این قبیل بیانیه ها منتشر شد خواسته یا ناخواسته ذیل «نظریه زوال و امتناع» طباطبایی حرکت کرده ولو اینکه در همان اردوگاه با او در دعواهای نفسانی ستیز می شده است.
به محتوای این قبیل نامه های موسوم به فروپاشی نظام دوباره نگاه کنید؛ نویسندگان بر آن هستند که اساسا نمی توان در چشم انداز حکمت اسلامی به بهزیستی رسید، محیط زیست را پاس داشت، به حکمرانی بهبود بخشید و ره آموز نهادهای مدنی و دموکراتیک همراه با فهم مصلحت عمومی و خیر عمومی شد!!
به نظرم نامههای متعدد و متنوع موسوم به فروپاشی منتقدین و مخالفین نظام اگرچه ظاهرا در چشم انداز لیبرال دموکراسی بود اما در افق نظریه ایران شهری که مرکب از یونانی زدگی و اسلام ستیزی یا امت ستیزی اسلامی است قابل تبیین است زیرا غربزدگی و تجدد مآبی رایج از رونق افتاده و در خود غرب و نیز در ایران هم به یک امر عقیم و التقاطی و وضعی شبه مدرن و نابهنجار تبدیل شده و کیست که نداند تجدد و غرب سیاسی جدید در حال افول و چه بسا انحطاط و فروپاشی است.
اما مرحوم طباطبایی برای ایجاد بدیل و جایگزین وضعیت غیر قابل دفاع شبه مدرن به طراحی ایدئولوژی ایرانشهری بجای اسلام _ امتی مبادرت کرد و طرفدارانی نیز برای آن دست و پا نمود و هیآت های مدرن و محفل ها و گعدهایی در رسانه ها شکل داد اما اگر می شد طهارت و پاکی و فره ایزدی را از حیث اجتماعی به سلطنت ضمیمه و یاچسبانید تا سلطنت ایرانشهری را بر این ارض طاهر مسلط کرد.
گروههایی همانند نهضت آزادی و مرحوم بازرگان که به اصلاح سلطنت و بازگرداندن فره ایزدی به آن برای دوری از مشقات و رنج های طبیعی انقلاب در دوران پیشا انقلاب معتقد و ملتزم بودند می توانستند چنین کنند اما هرگز نتوانستند درقالب قانون اساسی سلطنت به اصلاح رهنمون شوند زیرا سلطان حقیقی خدای قادرمتعال است و مستخلف عنه باید رد و نشانی از خلیفه بلا منازع جهان هستی داشته باشند و اگر چنین نباشد که درباره شاهان چنین نیست باید گفت چنین شاهانی کاریزمای قدیم (فره ایزدی) یا جدید (کاریزمای وبری) داشته یا نداشته باشند ابلیس زمان و فرعون عصر خویشند و این گواهی است بر اینکه در ایران علاوه بر رمانتیک بودن ناسیونالیسم مدرن، سلطنت ایرانشهری هم عقیم بوده و در دنیای پر آشوب کنونی قادر به حفظ تمامیت ارضی ایران نبوده و نیز واجد مراحل تمدنی آن نیست.
درپایان در گذشت او را به دوستدارانِ علمی اش تسلیت می گویم و برای ایشان و خودم غفران الهی را آرزو می کنم.
پایان پیام/