این مادر ۴۰ سال است با شهادت جوانش کنار نیامده
12:00 2023/07/28

خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: سال‌هاست فعالان قرآنی کشور ، به دیدار خانواده‌های شهدا می‌روند. هدف از این دیدارهای هفتگی، زنده کردن نام و یاد شهدای قرآنی است ولی به آن محدود نمی‌شود؛ چرا که در این دیدارها تلاش می‌شود سبک زندگی و بصیرت فکری شهدای قرآنی به مردم به خصوص قاریان و حافظان جوان و نوجوان قرآنی معرفی شود تا بتوان از آن‌ها الگو گرفت.

رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه حضرت محمد رسول الله(ص) به همراه تعدادی از فعالان و پیشکسوتان حوزه قرآن و عترت هر هفته میهمان خانواده یکی از شهدای قرآنی شده و ضمن ادای احترام به آن‌ها، برای بازتاب بیشتر نام و یاد آن شهید نیز تلاش می‌کنند. این تیم چند نفره این هفته میهمان زیرزمین خانه مادر شهید «علی عزیزی علویچه» بودند که از سال‌ها پیش تبدیل به حسینیه شده و با تصاویر حاج قاسم و دوستان «علی» که همگی به شهادت رسیده‌اند،‌ تزئین شده است.

«با بچه‌های بسیج در زیرزمین خانه جمع می‌شدند و قرآن کار می‌کردند» این را مادر شهید رضا عزیزی می‌گوید و ادامه می‌دهد: «گاهی وقت‌ها تا پاسی از شب آن جا می‌ماندند. از او می‌خواستم جلسه را تمام کرده و به خانه بازگردد، چرا که از صبح مشغول بوده و خسته شده بود، اما قبول نمی‌کرد. گاهی بر خلاف میل من اسلحه به خانه آورده و پنهان می‌کرد. در پاسخ اعتراض من می‌گفت که خانه امن است و نگران نباشم.»

«بیشتر اوقات خود را با دوستانش یا در حسینیه می‌گذراند یا در بسیج، استراحتی هم نداشت و فعالیتش خیلی زیاد بود. پایگاه بسیج دست او بود و کلاس قرآن هم می‌رفت. در آموزش و پرورش مسئول امور تربیتی بود تا اینکه وارد سپاه شد.»

به اینجای صحبت که رسیدیم، گویا این مادر به دنیایی دیگر رفته و تعریف می‌کند: «لباس سپاه که می‌پوشید، خیلی زیبا می‌شد. من نگاهش می‌کردم. سؤال می‌کرد: مامان! چرا این طور نگاه می‌کنی؟ می‌گفتم: خیلی خوشکل شدی!»

مادر شهید با لبخند می‌گوید: «اولین حقوقی که از سپاه گرفت ۴ هزار تومان بود.» سپس به کتابخانه قدیمی گوشه حسینیه اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «این کتابخانه را با همان اولین حقوقش خرید. می‌گفت برادرم دانشجو است و کتاب‌های زیادی دارد. آنها را اشتراکی استفاده می‌کردند.»

از جبهه رفتن آقا رضا می‌پرسیم. مادرش به عکس ده‌ها شهیدی که بر روی لاله‌های مقوایی چسبانده و از سقف حسینه آویزان کرده اشاره می‌کند و می‌گوید: «وقتی دوستانش به جبهه رفتند، رضا دیگر طاقت ماندن نداشت. همش می‌گفت من هم باید بروم. داشت کلافه می‌شد.»

به اینجای صحبت که می‌رسیم، لحن صدای این مادر غم‌انگیزتر شده و ادامه می‌دهد: «با این حال من راضی نبودم که برود، هنوز خیلی بچه بود، خیلی ناراحت بودم و می‌ترسیدم اتفاقی برایش بیافتد. اما می‌گفت باید بروم.» سپس بغض صدایش را با استواری فرو خورده و گفت: «آخر هم به شهادت رسید.»

«مدتی در ایست بازرسی قم مشغول بود اما تحمل نکرد و به جبهه رفت.» این را حسن آقا برادر شهید می‌گوید و ادامه می‌دهد: «رضا ۲ روز قبل از شهادتش از ناحیه سر و سینه به شدت زخمی شد اما حاضر نبود به عقب برگردد. سرانجام ۲۴ فروردین سال ۶۲ در سن ۱۸ سالگی به شهادت رسید.»

مادر شهید سخن را از سر گرفته و می‌گوید: «وقتی شهید شد هیچ کس جرئت نداشت به من خبر دهد. اعلام کردند فردا قرار است دو شهید را بیآورند. من از سر جانماز خود بلند شده و از نام آن‌ها پرسیدم. اما کسی جواب درستی نداد. با این حال وقتی داشتم به خانه پدرم می‌رفتم متوجه اجتماعی که برای آن دو شهید برگزار شده بود شدم و فهمیدم رضا به شهادت رسیده است.»

مادر از حال بد خود بعد از شهادت پسر دلبندش یاد کرده و با لبخندی دردناک می‌گوید: «هیچ وقت با شهادت او کنار نیامدم.»

سپس ادامه می‌دهد: «بعد از شهادتش این جا یعنی زیرزمین خانه را به حسینیه خانم‌ها تبدیل کردیم. حدود ۴۰ یا ۵۰ نفر از خانم‌ها این جا تا ۱۲ ظهر قرآن و ادعیه‌ای مثل حدیث کسا و ... می‌خوانند و راه رضا را ادامه می‌دهند. یکی از آن‌ها حاجتی داشت و به مراد دل خود نمی‌رسید، روزی به عکس رضا نگاه کرده و به او متوسل شد، همان شب به حاجتش رسید.»

این شهید ۲۸ فروردین ۱۳۶۲ در شماره ۲۱ از ردیف ۸۶ قطعه ۲۸ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.

پایان پیام/